هر سال از گربه ای مینویسم که توی حیاط خونه ما بچه هاش و به دنیا میاره...! این بار جایی دیگه به دنیاشون اورده ولی اینجا بزرگشون کرده. از اول تابستون درگیرشونیم. بیچاره گربه ی مادر، در نبودش فک کنم در حیاط باز بوده یا از راه آب اینا رفتن ( یعنی 4 تا توله گربه که خنگ بازیاشونو دوست داشتم). مادره از صبح تا همین الان داره زیر گوش ما ناله میکنه . مامانم حتی باهاش گریه هم میکنه میگه بخدا من کاری با بچه هات نداشتم :(
فاطمه نوشت:
# یادمه در سالیان قبل داداشم بچه ها رو برد بیرون از خونه و یکی از این توله ها مرد:( تا یک ماه ناله میکرد . انگار نفرینمون میکرد :|
# زیر زمین خونه ما بزرگ و ساکت و کلا اتاق فکری هست برا خودش. برا کنکور میخوندم رفته بود زیر پله زاییده بود و منم پنجره رو باز میزاشتم که مامانه بره بیاد. خیلی ناز بودن توله هاش:) جالبه گاهی می اومد روبروم با فاصله خیلی کم می نشست و منم براش درس توضیح میدادم. مامانمم شیر میزاشت جلوشون...!
# بابام تو باغش 4 تا گربه رو چاق کرده اندازه ببر شدن:)))) خلاصه در امر پرورش حیوانات بالاخص گربه ها فوق تخصص داریم ماهاا :))