هفته پیش بود که جناب مهندس "ت" بهم میگفت: تو چرا اینقدر ساکت و آرومی؟
#بیشتر وقتها شنونده هستم، نگاه میکنم، گوش میدم یا بو میکنم، حتی میشه گاهی لمس کرد فقط...
#هیچ وقت حرفی برای گفتن یا قصه ای برای تعریف کردن ندارم... این خوب نیست اصلا! احساس میکنم جایی که باید حرف بزنم و کارم رو حتما راه بندازم خیلی ضعیف عمل می کنم...
#کاش کنار کم حرفی و آرومی یکم فصاحت و بلاغت هم برای مواقع نیاز یاد بگیرم...
:)
پیش من که آروم نبودی خووو:دی
ولی اینکه بشه جمع رو بگیری دستت بعضی وقتا خعلی خوبه
:))))))
خب تو فرق داری . من تو چت زبونم درازه خواهر:))))
جمله دوم رو نفهمیدم
جمعو بگیری تو دستت:|
یعنی گل مجلس باشی راحت صحبت کنی وجودتو حس کنن:))
آها:)))))))
منم خیلی وقتا حرفی برای گفتن ندارم! :|
فکر میکردم فقط خودم اینجوریم!
نه فکر کنم خیلی هامون اینجوریم:)
سخن گفتن دا اعلاش نقره شدنه. اما عمل طلاست
فصاحت و بلاغت خیلی مفیده بنظرم :)
اسیر قفل سنگین سکوته ... لبی که قصه گو بوده همیشه...
چه قشنگ بود