دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران
دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران

عین سقوط آزاد

بلاتکلیفی رو دوست ندارم ولی روزهای بلاتکلیفی رو دوست دارم درست شبیه زندگی میمونه ... همیشه در حال برنامه ریزی و کنترل همه چیز هستیم ولی بعضی اوقات هست که میترسیم و دعا میکنیم چون نمیدونیم بعدش چی میشه بنظرم این تنها لحظاتی هست که ما زندگی می کنیم. تو خلوت خودمون تنها ترین هستیم و خدا رو بیشتر ازروزهای دیگه احساس می کنیم. مثل بارون یهویی ... مثل خیس شدن هایی که هیچ وقت از یاد آدم نمیره، شاید مثل این میمونه که آدم میدونه چند روز دیگه میمیره و چاره ای نداره جز زندگی کردن روزهای باقیمانده عمرش... یه ترس و دلهره ی شگفت انگیز که هم آدمو اذیت میکنه هم نمیدونه قراره چی بشه... من این نمیدونه ها رو دوست دارم در عین حالی که اذیتم میکنه...

در حسرت خواب!

ساعت خوابیم از 6 ساعت به 4 ساعت کاهش یافته!

ساعت 3-4 صبح عین جغد بیدارم ، در طول روز اصلا نمیخوابم ، همش سرکارم و وقتی سرمو زمینرمیزارم از هوش میرم ولی خوابم نمیبره!!!

اندر احوالات کلاس زبان

کلاس زبان رو که یکم خصوصی تر شده رو دوست دارم و  من تنها دختر در کلاس هستم...!

جدای این چیزا!  پسرای کلاس خیلی بامزه هستن. هم مودب هم بامزه...

این همه هم کلاسی پسر داشتم تو چندین سال تحصیلم. میتونم اعتراف کنم اینا مودب ترین ها و بامزه ترین هاش هستن ... مخصوصا مرتضی و سجاد :)))

فک کنم دو سالی هم از من کوچیکتر باشن... مرتضی که الکترونیک خونده اونم از یه دانشگاه خوب فارق التحصیل شده و بیکاره فک کنم در مغازه باباش میمونه! سجاد نمیدونم چی خونده ولی رفیق صمیمی مرتضاس ... اصغر پرستاره ... محسن کارمنده اداره برق هست و متاهل... محمد دانشجوعه و خیلی اطلاعات عمومی بالایی داره و همیشه برای همه چیز نظرات عجیبی داره :))) ولی سجاد پسر ریز نقش و از همه بامزه تره :دی

#فامیلی هاشونو نمیدونم :|

# غم دنیا تو دلم باشه وقتی وارد کلاس میشم و خانوم صالحی رو می بینم حالم خوب میشه ، و بعدش که از کلاس که خارج میشم یاد قبل کلاس می افتم ، می بینم چقدر تغییر کردم من الان چقدر حالم بهتر از دو ساعت قبل هستش و خدا رو شکر میکنم...