دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران
دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران

از تاریکی ها

گیر افتادم توی ذهن با تمام تاریکی هاش و پستو های تو در توش و اتاق های تاریکش، نمیدونم چه اتفاقی می افته. زندگی داره به روال خو ش ادامه میده و من هنوز نمی تونم تصمیم بگیرم باید چه رفتاری انجام بدم چکار کنم، مغزمم یاریم نمیکنه. نمیدونم چکار کنم وقتی هر شب اشک های سجاد رو می بینم. 

مرگ اتفاق شوم و خیلی سردی هست، نه برای کسی که فوت شده برای بازماندگانش. 

تو خونه پدری هیچ وقت تو مراسم عزا شرکت نکردم. هر جا هم رفتم اینقدر دردناک نبود. هنوز صدای جیغ ها و گریه ها تو گوشم هست، بی قراری های هر روز خواهرشوهرام منم دیوانه کرده. تنها تصمیمی که تونستم بگیرم اومدم خونه بابام که برای چند ساعت  راحت باشم. ناگفته نماند که توفیق اجباری بود . بابام تصادف کرد و پاش شکست... انتقالش دادن تهران برای عمل و منم پیش مامانم موندم. خدا رو شکر اتفاق بدی نیافتاد...

از سایه خودمم میترسم...

الان فکر میکنم که ای وای من چقدر بد شانس و بدبختم از وقتی ازدواج کردم روز خوب نداشتم. تا بود تو دوران عقد حالمو گرفتن ، با خودخواهی هاشون، حالام اینجوری یه مدل دیگه...

یکی بیاد منو ببره یک جای دور... یک جایی که دست هیچ کس بهم نرسه... خیلی خسته ام:( 

به قول بهزاد 

"هر شب فرم جدیدی از حال بد رو باید تجربه کنیم

سرنوشت بعضی از ما اینچنین نوشته شده"