گاهی احساس میکنم انسانیت یکجای دوری افتاده ، هر چقدر تلاش کنیم نمیتونیم بهش نزدیک بشیم... هرکس یک مدل طرز تفکر داره و ما همدیگر رو براساس الگوی ذهنی از پیش تعیین شدمون قضاوت میکنیم بدون در نظر گرفتن شرایط هم دیگه،،،
هر چی بیشتر میگذره، بیشتر به این نتیجه میرسم که خیلی از آدمها اصلا قدرت تفکر ندارن، حتی زحمت نمیکشن از سلول های خاکستری مغزشون استفاده کنن، حتی درک کنن هم نوع خودشون رو...
انسان بودن، وجدان داشتن مهمترین فاکتور هست،، قالب و شکل افراد و الگوی مذهبی، فمینیسم ، غیر مذهبی... هر چی... اگر وجدان، انسانیت رو از یک فرد بگیرن اون دیگه بشر نیست...
آدم هایی که فکر میکنن خیلی خوبن، آدم هایی که فکر میکنن بعد میگن اشتباه کردیم، مقصر من بودم، اصلا متوجه نشدم، حواسم نبود.اینها فرشته اند،نباید از دستشون داد.
کس که فکر میکنه و به اشتباهش پی میبره گاهی هم اعتراف میکنه ، خیلی خوبه. الان که فکر میکنم می بینم ، معاشرت با آدم ها برام راحت بود ولی الان نه، سخت ترین کار برام شده معاشرت، چون آدم درو برم نمی بینم، چون تعداد انسانها خیلی کم شدن.
زندگیمودوست دارم ولی خیلی اذیتم. . .
سلام
سلام
ولی تو جمع به نظر من خوب بحث میندازی و صحبت میکنی
معاشرتت خوبه ها
تو جمع دوستام و جاهایی که احساس راحتی کنم خب همه چی خوبه.... ولی با آدم های جدید نچ...
آدما واقعا کم شدن!!! :'(
خیلی دردناکِ