زندگی کردن مثل بازی میمونه، هر کسی یک نقشی داره،
بچگی هام وقتایی که با بزرگتر از خودم همبازی میشدم همیشه نخودی بودم و از این بابت همیشه به شدت عصبانی میشدم، اصلا بازی نمیکردم گاهی... زمانی که نخودی میشدم، چون عضو اصلی نبودم، از برنده شدن کیف نمیکردم... نمیفهمیدم جزء برنده هام یا بازنده ها...
زندگی هم عین بازی میمونه، منتها میدانش بزرگتر شده، افراد هر کی یک نقش رو پذیرفته...
#فاطمه نبشت: بعضی اوقات بود می اومدم یک خط بنویسم اونقدر درگیری ها و پارازیت های ذهنم زیاد بود که نمیشد... ولی وقتی میتونم از هر چی که تو ذهنم هست بنویسم لذت میبرم... هنوزم اینجا رو به اینستاگرام ترجیح میدم... ^_^
منم از اینستا خوشم نمیاد
خیلی پابلیک ِ
آخ گفتی نخودی.
هیچی جای وبلاگ نمیگیره
اه اه خیلی بدم میود نخودی :))) اصلا میفهمیدم نخودی بازی نمیکردم میرفتم برا خودم بازی میکردم
نخودی بودن خاطره بدی بود
بهزاد اومده میگه چیزی جا بلاگ رو نمیگیره!! پس ما چی بگیم دیگه:)))))
واقعا هاااا، از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم