دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران
دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران

فلسفه بافی

بچه تر که بودم دوست داشتم آیندم رو ببینم، دوست داشتم بدونم چه اتفاقاتی می افته، واقعا هم خیلی کارهای عجیب غریب میکردم، یه مدت که خیلی تنهایی میکشیدم و دائما سعی میکردم مثل این عرفا و ... حالت های مختلف رو امتحان کنم و مثلا ریاضت بکشم... یک روز صبح مامانم مثل همیشه بیدارم کرد که برم مدرسه و من دوباره چشمام رفت روی هم توی حالت خواب و بیدار بودم و همش توی فکر مدرسه بودم که امتحان داریم و نخوندم. هیچ وقت اون لحظه رو فراموش نمیکنم ، تصویر گنگ و مبهمی از اتفاقات توی مدرسه در صدم ثانیه از جلوی چشمم رد شد... یهو از خواب پریدم... رفتم مدرسه... بچه ها همش درگیر امتحان جغرافی و هندسه و تمرین های فیزیک بودن که بهشون گفتم: جغرافی امتحان نمیگیره، دبیر هندسه نمیاد، و فیزیک درس میده، تمرین حل نمیکنه... دقیقا همون اتفاقات با همون تصاویری که هنوز یادم هست ، اتفاق افتادن. بعد دیگه انگار به چیزی که خواسته بودم رسیدم و دیگه هیچ وقت اون اتفاق تکرار نشد. یادمه یکبار خواب بودم، انگار روحم از بدنم جدا شده بود و توی اتاق و خونه میگشت و میرفت بالای سر بقیه،،، یکم عجیبِ و کسی باور نمیکنه این اتفاقات رو... خلاصه نوجوانی مسخره ای داشتم ... عاشق فلسفه و فلسفه بافی بودم و تمام کودکی و نوجوانیم این مدلی گذشت. البته ناگفته نماند که جوانی خیلی مسخره و بیهوده رو پشت سر گذاشتم. همش بطالت بود.

امروز داشتم به حال و روز الانم فکر میکردم که اگه من توی نوجوانیم میتونستم این آیندم رو ببینم چه حالی بهم دست میداد؟ وحشت نمیکردم؟ آیا میتونستم تغییرش بدم. راستش رو بخوای ته دلم میلرزه ، ...

آیا اگه میتونستم ببینمش، میشد تغییرش داد؟ خیلی پیچیده است، تغییراتی که بوجود می آیند در رستای تحقق "آینده مشخص شده" هست ؟ ...

نظرات 5 + ارسال نظر
رضا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 00:02 http://arzan98.ir

مگه الان چطور شده ؟ چه وضعی داری مگه؟ که دلت می لرزه

الانم خوبه ولی از زمین تا آندرومدا با چیزی که میخواستم فزق داره

arash جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 01:04 http://mnevesht.blogsky.com

این قضیه خواب و بلند شدن روح رو منم شنیدم از بقیه. یه جورایی جالب و ترسناکه ولی اینکه بشه آینده رو دید خوب نیست چون دیگه نمیشه به زندگی عادی فکر کرد. همه چی به هم گره میخوره به نظرم

خیلی باحاله، مرگ ام شاید یه همچین چیزی باشه... همیشه فکر میکنم اگر مرگ هم اینجوری باشه اصلا سخت نمیتونه باشه.
اینده رو دیدن اصلا خوب نیست به نظر منم

بهزاد جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 15:15

هرکس دیگه همچین ادعایی میکرد میگفتم چیزی زده ولی حرف تو باور میکنم
آبجی این روحت و پرواز میدی ببینی چه توله سگی میخوا وارد زندگیم بشه؟ اگه بد بود بدونم یه ثوابی بکن

مگه من پیشگوام

مترسنج یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 22:22 http://dar300metri.blogsky.com/

یاد اون پست افتادم که در مورد تقلب در امتحان دنیا بود:
http://dar300metri.blogsky.com/1394/02/24/post-80/

هر عمل ما یه عکس العملی در اینده ایجاد میکنه

سوال هست برام؟ آیا این تغییر در جهت همون آینده ای خواهد بود که بهش میگن پیشونی نوشت؟ اصلا چیزی به اسم پیشونی نوشت هست؟

مترسنج دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 16:06 http://dar300metri.blogsky.com

تقدیر یا پیشونی نوشت یا هر اسم دیگه....
من تلاش میکنم نقش خودمو در تعیینش باور کنم.
مث این پست:
http://dar300metri.blogsky.com/1394/10/26/post-127/

من یه جور خیلی عجیبی باور دارم زندگی جبره...
و شعاع اختیارات آنقدر زیاد نیست که بشه تغییر اساسی ایجاد کرد...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.