لعنت به اشکی که منتظر تنهاییِ...
دوست ندارم برم دکتر از این قرص های ضد افسردگی برام تحویز کنه...
میگه خواهرم امروز میاد، حالا شاید اوردمش خونه تو ناهار درست کن فعلا...
بخدا اگه میگفتن عزراییل میخواد بیاد بعدشم جونت رو بگیره اینقدر عصبی نمیشدم، تازه خوشحالم میشدم و استقبالم می کردم ازش...