حرفهای خاله زنکی

دیشب دختر عموی سجاد با مامانش تنها بود من پیشش بودم،  امشبم رفتن عروسی اومدم پیش مادرشون... 

تنها چیزی که میتونم اعتراف کنم این است که،  خانواده و قومشون نمیتونن با غریبه ها وصلت کنن،  اینا در هر سطح اجتماعی چه از نظر ثروت چه از نظر تحصیلات و یا حتی اگه مهاجرت کنن خارج از کشور فقط باید با فامیل های خودشون وصلت کنن،  اونم فامیل های سمت پدری...  خانواده های فوق العاده سلطه طلب دارن که زن باید بله قربان گو باشه، و خودشونم صاحب زندگی بچه هاشون میدونن،  اگه جلوشون وایسی از همه چی محروم میشی.  یعنی طی بررسی هام همین عموش عروس بزرگش که به شدت همه باهاش مخالفن و کسی ازش خوشش نمیاد به جز من،  چون بنظرم داره زندگی خودشو میکنه.  عروس بعدی خانواده همسری مطیع و فرمانبرداره،  زن خوبیه ولی حتما از شرایطی که داره ازش راضی هست و فامیل پدری شون هست. ازش  خیلی راضی هستن چون اعتراض نمیکنه،  دختراش همیشه  به گشت و گذارن و این از مادرشوهرش نگهداری میکنه،  تمام کارها و مهمونی ها به گردن این عروس هست.  اضافه کنم که هر روز هر روز مهمون دارن اونم زیاااد!!!  و عروس سوم که کرمانشاهی می باشد میخواد طلاق بگیره...  این بررسی ها روی زن عموهاشم انجام دادم و همیشه غیبت زن عموی شمالی شون رو میکنن،  بخاطر اختلاف فرهنگ شون هست.  ولی اینا آدم ها رو به دو دسته خوب و بد تقسیم بندی کردن.  هر کدومشونم فقط از خوبیهای خودش میگه که آدم حالش بهم میخوره از این همه فضایل یکجایی که به اینا دادن.  خلاصه مشکل از خودشونه به من چه! 

#زن عموی سجاد پارکینسون شدید داره،  جایی نمیتونه بره،  نمیشه تنهاش گذاشت بیچاره رو...  من که قدیم هاشو ندیدم ولی میگن حکومتی بوده برا خودش، الان بیچاره نمیتونه حرف بزنه یا درست حرکت کنه و...  

داشتم بهش میگفتم ای دردت بزنه تو سر مادر شوهر من که جاری ت هست.  خندید:)))) 

یکبار خواهرشوهرا نشسته بودن میگفتن خیلی بدجنس بود زن عمو وقتی حالش خوب بود.  یکی دیگشون میگفت حقش بود اینجور بشه! 

توی چت هاشون تو گوشی سجاد داشتم میخوندم که کاش بجای بابامون عمو سهراب میمرد:| این عمو سهرابِ شون خیلی جون هست!  

از قضاوتم گذشته خیلی راحت حکم صادر میکنن:|

به قول انشتین بنده خدا گفت، حماقت حدی ندارد

هر آدمی گرفتار نادانی خودش میشه... 

نادانی شامل خیلی چیزها میشه،  یک جایی دل رحمی و دلسوزی،  یک جایی چشم پوشی،  یک جای دیگه خود کم بینی حتی،  همون خاکی بودن... 

آدم ها این زمونه بی چشم و رو تر از چیزی هستن که میشه تصور کرد.... 

باید یاد بگیرم تنهایی چطور سر کنم وقتی تنهایی احضار میشه کرج خونه مامانش اینا و اجازه نداره منو ببره!!!!   وقتی ام برگرده عین برج زهر مار میمونه!