امروز داشتم کشوی قدیمیم رو تو انبار نیگا میکردم!!! خدا میدونه که چه چیزایی داشتم توش!!! مامانم فقط بشون میگه آشغال!!! ولی با هیچی عوضشون نمیکنم!!!!
داشتم دفتر خاطره های قدیمیم رو نیگا میکردم!!! وای خدا که چقدر خنده دار من می نوشتم!!! الان صد بارم بخونم نمیفهمم منظورم از جملاتی که نوشتم چی بوده!!! نمیدونم چرتــه یا واقعا سنگین شده واسم فهمیدنش!
مثلا وقتی دلم میگرفت میرفتم هر چی که تو دلم بوده رو مینوشتم از هر کی شکایت داشتم! تفکرات مسخره،( البته واسه الانم خیلی مسخره است! ) که بچگانه فکر کردن یعنی اون!!!
10 تا دفتر 100 برگ دارم که توش مثلا خاطره مینوشتم!! میگم مثلا خاطره چون همه چی توشون مینوشتم!!! ولی خیلی دوسشون دارم!
حداقلش اینه که سیر تکاملی دست خطم رو میتونم ببینم!
نوشته ای که در زیر مشاهده میکنید یه کمی از تفکرات ِ خنده دارم ِ که ثبت شده!!! با همون نگارش دوران راهنماییم! بدون تحریف!!
" هر چی آدم عقلش کوچیک باشه باید بیشتر دنبال غذا بره واسش( منظورم غذای عقله هاااااااااااا) چون اگه غذای عقلش کوچیک باشه عقلش سیر نمیشه، زخم عقلی میگیره ( مثل زخم معده) بعد باید بره زیر عمل جراحی! ( عمل کنه که حرفای زشت فراموشش بشه و خدا رو دیگه فراموش نکنه)... "
"آدم باید تیز بین باشه( مثل ان ماهی بزرگه فک کنم گوینده میگفت اشعه ها رو تو اون تاریکی می بینه) در همه حال چون داری به هدفی میرسی باید دو تا چنگال تیز و برنده داشته باشی تا اونا رو بگیری!"
حدود یه ده صفحه از این چرت و پرتا نوشتم آخرم اینو نوشتم:
وای مچ دستم درد گرفت!
اصلا به من چه هر چی بنویسم تموم نمیشه هی کشش بدم هی کش میاره!
فافا نوشت))
1-اول بگم درمورد نگارش این نوشته توقع زیباتر از این نمیره یاد ندارم انشا بیشتر از 16 گرفته باشم به جز دفعات معدودی که خواهرم برام مینوشت، البته با التماس فراوان!
2- اون موقه احتمالا فک میکردم انسان با خوردن بزرگ میشه!
3- در مورد دومی هم اینکه احتمالا قبلش برنامه راز بقایی چیزی نیگا میکردم! هر چی بوده تو اقیانوس و اینا بوده یادم نمیاد هیچی ازش
فافا جونم بچه خلاقی بودیا من دوران راهنمایی فقط داشتم درس میخوندم فقط همین

گمونم الانم بخاطر همین زیادی شبیه کتابم همش منطق خالی از احساس
ولی انشام همیشه بیست بودااااا
اینا مگه میشه خلاقیت!!!!
میام میزنمت هاااااا منطق خالی از احساس دیگه چیــه
دیگه مثل اون موقع هام نیستم!
حس میکنم بی مصرفم
ولی دبیرستان شد صادق هدایت 
من فقط 16 نه بیشتر نه کمتر
یادمه درس میخوندم ولی کلا تقلب رو دوران راهنمایی یاد گرفتم
دوران راهنماییم عشق خواجه عبدالله انصاری داشتم
ایول خیلی خوش بحالت
واااااای فافا جون....خیلی قشنگ و باحال بودن...
خوش بحالت اون موقع ها واسه خودت مینوشتی....
فردا پس فردا بشینی با بچه هات بخونی حال میده ها....
ولی من همیشه انشام عااالی بود بخدا تعریف نمیکنم مال خواهرمو همیشه من مینوشتم...برعکس تو خوشملم هیچوقت از 19 کمتر نبود انشام...ولی ریاضیو نگو...افتضااااااااع
آره کلی خاطره خنده دار دارم
کاش با نگارش الانم میرفتم انشا مینوشتم در حد ۱۸ رسیده!!
) معلممون می اومد میگفت تو که این همه ازت خوب میگن ریاضیت ۲۰ چرا دینی میشی یک؟؟!!!
میگفتم نمی فهمم خو!! هر دو رو یه بار میخونم دوس ندارم بیشتر بخونم
فکرش رو کن زن داداشم معلمم بودُ هر کاری میکردم خبر داشت
مجبوری درس میخوندم
وای نگو من انشام بد بود! جمله های کوتاه که همه با فعل است تموم میشد
یه بار یادمه دینی گرفتم یک (
من عاشق اینجور پستها هستم خیلی دوست دااااررررررررررم







قشنگ بود:)
فیلسوفی هستی برا خودتا:)
منم مث شما آرشیو دفتر خاطرات دارم. از سال78 به اینطرف!!
البته خوشحالتر از کسی هستم که همچین ارشیوی نداره..هردومون فراموش میکنیم گذشته رو اما من میتونم با مراجعه به ارشیوم درسهای فراموش شده رو مرور کن م و تنازه درسهای جدیدتر ازش یادبگیرم....
این سیر تکاملی انگار ادامه داره. مثلا هر سال احساس میکنم اینا چ فکرایی بوده من داشتم.
به قول شما خیلی خوشحالم که این آرشیو و اون دفترها رو دارم.