باز هم غرغر های فافا

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام 

نمیدونم چم شده 

دیگه از تنهایی دق کردم اومدم اینجا 

آخیییییییییییییییییییییییی  واسه خودم!!!

با هم خونه ایم حرف شده!!!!! اونم سر یه چیز کاملا بچگانه! 

ولی نه گذاشت و نه برداشت هر چی بود بارم کرد!!!!!!!   

دیوونه خودش مشکل داره به من میگه مشکل داری؟؟؟؟  

اگه حوصله داشتید برید ادامه مطلب

تنها چیزی که از تنهاییم درم میاره همکلاسیامن! خدا رو شکر که دوستای خوبی مثل اونا دارم. 

وچیزی که منو متعجب میکنه اینه که هم خونه ایم هیچ دوستی نداره! منظورم دختر بودااااااا!!! 

حالا من مشکل دارم یا !!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

میگم صدای هنذفریت رو کم کن صداش میاد میبینی که کتابام جلومه دارم میزنم تو سرم اینا رو... میگه من همین جوری ام میدونستی که!! کاش فقط صدای زیاد هنذفریش بود!!! باش زمزمه ام  میکنه!!

حالا دعوامون سر این نبود ولی از اینجا شروع شد... 

بنده به اون مقداری پول قرض دادم..." خدا میدونه من بی منت این کار رو کردم" 

بعد رفتم بازار پام میشکست نمیرفتم یه کیف دیدم خوشم اومد فک کردم گفتم میرم 

 از مرضیه دوستم میگیرم!  

بعد گفتم نه اونم دانشجو شاید تو رودربایستی گیر کنه نتونه بگه نه! 

بعد گفتم دیگه حوصله قرض رو ندارم! 

" می تونید دریابید که من آدم ولخرجی ام و آخر برج همیشه کم میارم  

البته- بعضی موقعه ها -دارم آدم میشم کم کم اگه خدا بخواد!!! "  

این خانوم ازم پرسید بخرش گفتم نه!! زیاد واجب نیست!+ حرفای بالا!!!! 

نگو بش برخورده فک کرده منظورم اونه!!!!!!!  

آخه همیشه خودش به کنایه حرفاش رو میزنه!!!! 

" اینجاست که میگن کافر همه را به کیش خود پندارد"

بماند رفتاری که با من میکنه!!!!!! اصلا حاضر نیستم باش قدم بزنم دیگه!!!!  

به من میگه تو مشکل داری؟؟؟؟؟؟؟ 

اگه اینقدر پول دوستی چرا پول قرض میدی؟؟؟!!!! 

پول انداخته بود رو تختم!!! 

میگم من اصلا منظورم با تو نبود!! خودت میدونی من از مرضیه چقدر پول قرض میگیرم!!! 

میگه احمقی دیگه!!! اگه احمق نبودی این حرف رو نمیزدی بم بر بخوره!!!! 

فک کردی گداگشنم من در آن واحد زنگ بزنم به بابام 200هزار تومن پول میریزه حسابم فک کردی مثل توام!!! این حرفش خیلی بم برخورد...

"حالا خرج ماهیانه من دوبرابر ایشونه"  

میگم خوبه با هم همخونه ایم توقع دارم منو بشناسی چند بار تا بحال این کار رو کردم!!! 

میگه احمقی این حماقتتم رو من تاثیر گذاشته!!! همش تقصیر توء ( حالا منظورش از این حرف رفتارش با دوست پسرشه که مسئله ای کاملا مزحکه حال و حوصله شرح اونو ندارم وگرنه یه دل سیر میخندیدین) 

فقط تونستم بش بگم واست متاسفم!!!  

خیلی دوست داشتم بش بگم فقط به فکر عقده گشایی های درونیت باش ولی نتونستم!!!

خیلی بی ادبه نمیدونم چرا باش خونه گرفتم!!! 

وای خدااااااااااااااااا خودت بم صبر بده!!! 

چون نمیدونم چیکار کنم !!! 

فهلا حاضر نیستم باش حرف بزنم! 

تو کتاب شوپنهاور یه چیزی خوندم. دقیق مثل متن نیست ولی منظورش همین بوده... 

میگفت انسانهایی که توانایی بیشتری تو فحش دادن دارن همیشه پیروز نهایی ان!  یه جورایی قابلیت درندگیشون بیشتره!!

فک کنم شوپنهاور این حرف رو به کنایه و به طنز نوشته بود.

دو تا تحلیل میمونه!!! 

یا باید فحش دادن یاد بگیریم، یا به قول مامانم شیلته گری!! 

یا باش هم دهن نشم!!! 

خودم فهلا راه دوم رو انتخاب کردم! 

برام دعا کنید صبری خدا بم بده!!! 

ببخشید دیگه از جنگ و سر رو صدا نوشتم...  

میدونم چیزی ازشون نمیفهمید خیلی در هم نوشتم ولی خب همینه دیگه ساعت 9 شبه و بنده آواره در کافی نتم!!! میترسم الان صاحبش منو بندازه بیرون!!!

در آخر نوشتم چون میخوام هیچ وقت یادم نره با چه آدمی هم خونه ای هستم و بودم!!! 

نونوجونمک نتلسونم نظرات و باز کزدم