انــدر احوالات مــا

چه شهریوری بود. 

شهریوری که گذشت...

نتونستم برم آزمون بدم.

حالم گرفته... یهــو آدم تمــام بــرنامه هاش به هم میریزه...

به خودم میگم گور بابای آزمون...

شاید یک جای بهتر بروم بلاخره یکسال فرصت دارم ...

نمیخوام عمرم و تلف کنم ...

شاید یک توفیق اجبـــاری باشه...

برنامه ریختم برای خودم...

زبـــان بخــونم...

درس هام جــدی تر بخــونم...

باشــگاهم میرم...

حالا که مجبــورم یکسال بمونم خب باید یک جــوری بخونم کــه دیــگه ارشد بلافاصله قبول بشــم...

شایــد مسیری برای رسیدن بــه جایــی بهتـــر بـاشــد...

خــدا رو شکـر بـاش کنــار اومــدم...

بـرای همیــن بود کـه این یک ماه رو نمی اومدم اینــجا! حـوصلــه نداشتــم...

الان خیــلی خــوبم