دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران
دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران

غرغرنــــــــامه

  

هفته پیش داخل مطلب دندان پزشکی نشسته بودم کنار خانومی مهربان با چهره ای خندان که میخورد شاید 38 یا حتی 40  ساله باشد. سر صحبت از آنجایی باز شد که گفت نوبت تو کی است و من گفتم یک ساعت و نیم دیرتر آمده ام و فک کنم آخر بار نوبتم شود. صحبت ها ادامه پیدا کرد که فهمیدم 29 ساله است و دو پسر دارد، 10 ساله و 3 ساله و همسرش کارگر معدن است و ... از لابلای حرفهایش میتوان فهمید که چند ماهی طول میکشد تا پول یکی از دندانهایش فراهم کند تا به خانواده اش فشار نیاید... از اینکه چرا اینقدر زود شکسته شده پرسیدم میگفت پدرش نگذاشته درس بخواند و 16 سالگی ازدواج کرده و به روستا رفته که مادر شوهر پیرش را نگه داشته! اینکه 8 یا نمیدانم 9 تا برادر و خواهر شوهر دارد که اوایل ازدواجش چقدر سخت بوده برایش مهمان های زیاد و پذیرایی کردن ومن در تمام مدت با شوق به حرفهایش گوش میدادم ! از زندگیش راضی بود اینکه چقدر با خانواده همسرش روابط گرمی دارد حتی گفت من تا چند سال پیش با گاز خانه پدر شوهرم که قدیمی است زندگی میکرده ام و الان تازه یک سال است گازم را عوض کرده ام آن هم هنوز معمولی است و من میگفتم خب زندگی همین کنار هم بودنش زیباست و نگاه او خیلی زیباتر از این جمله کلیشه ای من بود و واقعا شاد بود. 3 روز پیش در خیابان دیدمش دیدم خانمی با صورتی گشاده به من نگاه میکند با اندکی فاصله لبخندی زدم و سلامی کوتاه کردم و او دستی تکان داد و پر از شوق زندگی بود.
زندگی که به نظر خیلی ها سخت است اگر پول فراوان نباشد. اگر هر سال دکور خانه عوض نشود!!! بعضی از ما آدمها داریم کجا میرویم. 
از آن روز دارم فکرمیکنم خوب است فقط عشق باشد و زندگی براساس عشق شکل بگیرد؛ من خانم خانه باشم و با مرد زندگیم هر روز نقشه بکشیم که چند تا بچه داشته باشیم درآمد ماه بعد را صرف چه چیزهایی کنیم و به فکر پس انداز پولهایمان برای خرید خانه و  اضافه کردن یک وسیله نو به زندگیمــان باشیم. و من دنبال رنگ و لعاب ها نباشم. لذت بخش ترین لحظه موقعی باشد که وقتی همسرم از سرکار می آید در را برایش باز کنم و به او خسته نباشید بگویم و بگذارم استراحت کند برایش نوشیدنی ببرم و هیچ وقت برایم تکراری نشود و برایش تکراری نباشم. 

ولی گاهی از این رسم و رسومات مسخره دلم میگیرد از اینکه ما رسم داریم هر عید به عید و جشن وتولد و ...داماد برای عروسش عیدی طلا بخرد و کلی خرید کند و اگر نیاورند بی احترامی محسوب میشود و بدتر از ان دیده ام کسانی که کوتاه آمده اند و حتی خانواده همسرشان آنها را ساده لوح خطاب کرده اند که از رسم و رسوم سر در نمی آورد! اینکه همسرم با فشار برای من طلا بخرد و من به خودم آویزان کنم و در مهمانی ها معلوم باشد ازدواج کرده ام که خاله زنک های فامیل بنشینند و از طلاهایم حرف بزنند!!! و همیشه فکر میکنم نکند این فشار آن عشق اولیه را از بین ببرد! خب طلا نمیخواهم! نمیدانم تا کی باید صبر کنم تا این رسم و رسومات مسخره تمام شود! مگر نمیشود با اندکی وسیله زندگی که دو نفره خردیمشان  به خانه خودمان برویم و کم کم زندگی مان را تکمیل کنیم. چه خوب میشد اگر پدر و مادر ها به حرف آدمهایی که کارشان وز وز کردن است بی توجه باشند!! حس میکنم تمام این رسم و رسومات خسته ام میکند  شوق زندگی شاد و خانواده ای پر محبت را از من میدزد! دوست دارم کنــــــــار کسی باشم که قرار است برای هم باشیم نه فشار روحی و روانی برایش و یا حتی کسی بالای سرم باشد!!!
کاش کسی بود که تا آخر حرفهایم را می شنید! کاش رسم بود دختر و پسری که تصمیم به زندگی با هم گرفتند خودشان تعیین کنند چگونه باشد زندگیشان! سطح توقعاتشان را خودشان برای هم روشن کنند و یا حتی نحوه و شکل دهی نوع زندگیشان دست خودشان باشد و خانواده ها در کنارشان باشند و بهشان دلگرمی بدهند نه اینکه مقابلشان باشند. من نمیدانم که چند تا پسر زیر 30 سال وجود دارد که هم درس خوانده باشد و تحصیلاتش عالیه باشد و هم پولدار و ... به بعضی از پدر و مادرها باید گفت خب مگر خودتان چگونه شروع کرده اید! که اینقدر فشار می آورید کمی فکر کنید که اینها کینه می آورد که کینه های زیاد عشق را از بین میبرد...
خدا به همه مان رحم کنــــــــــاد