دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران
دختـــر کـوهستــــان

دختـــر کـوهستــــان

من نیستم چون دیگران بازیچــه بازیگران

سرمایه های ما

خانــه سالمنـــدان داستام غم انگیزی داره وقتی پــای درد و دل پدر و مادرهایی مینشینی که دیگه توان ندارند کاری برایمان انجام دهند. پدرهایی که شاید دیگر نتوانند پول دربیاورند و مادرهایی که دیگر نمی توانند روی پاهاشــان بایستند و به ما رسیدگی کننــد! ولــِی یک چیــز همیشه همراهشــان هست محبتشــان هیچ وقت تمام نمیشود، حتی اگر وقتی پیر میشوند بد زبانی کنند بد خلقی کنند باز هم سرچشمــه همه خوبی هایند، وقتی بچه هستیم آغوش پدر و مادر آرام بخش همه دردهامون هست حتــی وقتی بزرگ میشیم. امیدوارم هیچ وقت اونقدر گستاخ نشویم که بخواهیـم این کار را با آن طفلی ها کنیم.  

دیروز بازدید از خانه سالمندان رفتیم. قصدمون فقط خوشحال کردن اونهـا بود با اینکه حس میکنم امروز دلشون خیلی میگیره و واسه دیروز تنگ میشه!

بتول خانم: عروسک دختر بچه ای همیشه تو بقلش بود و اسمش محمد بود و خیلی تاکید داشت که ما محمد آقا صداش کنیم. فراموشی داشت...!!! بی آزار و مهربــان

سنوبر(زری)خانم: اصالتا خرم آبادی بود نسبت به بقیه کمی شادتر و جز دعا چیزی از دهانش بیرون نمی آمد! وقتی فمید منم هم استانیشم خیلی سفارش کرد که برم شهرشون و برم سراغ برادرش قربانعلــی و بگم که سنوبر مشهد خونه سالمندانه بیاد سراغش و ببردش!

محترم خانم: عاشق یکی از مردهای اونجا شده بود و اگه میرفتی جلوش میگفتی که هووش هستی فک کنم زندت نمیذاشت! ( عاشق یه پیــرمرد سیــد که خیلی ساکت بود و تمیز و مرتب که بچه هاش از خونه کرده بودنش بیرون)

پر بود از این آدمهــا خامی که مهندس الکترونیک قبل از انقلاب بود و اسکیزوفرنی( نمیدونم درست نوشتم یا نه) داشت، شعرای مشیری و ... کامل بلد بود. خانی که میگفت دوشنبه من منتظرتونم. خانمی که یه شعر غم انگیز و یکسره تکرار میکرد و گریه میکرد و میگفت داغ دوتا بچه دیدم و پیرمردی که دادماش خونه و زندگیش و بالا کشیده بود و بعد گذاشته بود خونه سالمنــدان و...

زن ها و مردهایی که بچه هاشون دکتر، مهندس و ریئس و استاد دانشگاه بود ولــی ...

اینا همش غمگین بود ولــی اونجاییش که یکی از پسرهــای شیرین بدون ترس از حراست دانشگاه و اینــا شروع کرد رقصیدن و کلی دل همه رو شاد کرد چند تا پیرمرد خمیده و ... هم بلند شدن ورقصیدن و بچه هایی که گیتار میزدن و شاد میخوندن که همشونو خوشحال کنند و ما هم با دست زدن همراهیشان می کردیم :دی

از خدا میخوام  به ما توفیق بده به پدرها و مادرهامون خدمت کنیم در روزگاری که ما تواناتر از اونهــاییــم.

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 20:39 http://sooskesiah.blogsky.com

وای خیلی غم گرفتم...

خیلی دردناک بود. امیدوارم همهممون از امتحانهای خدا سربلند بیرون بیاییم

پیتر سه‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:37

واقعا بعضیاشون در روز قیامت چطور میخان این کارشونو توجیه کنن ، الان عذرشون پیش بنده های خدا هم موجه نیست ، چه برسه اون دنیا پیش خود خدا !

انشاالله خدا به همه ی ما بینش و ایمان و عاقبت بخیری عطا کنه

یه اهنگ سعید شهروز داره به نام پسرم ، اونو گوش بده خیلی قشنگه

خدا به همه ی ماهــا رحم کنه

الهــی آمین
فک کنم گوش داده باشم، بازم مراجعه میکنم

بهزاد سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 19:26

جواب پست دو تا بالایی:دی
با تلاش

منظورم کوتاهـــی دنیــا بود آرزوهای دراز من!!!
اینکه این آرزوهــا بلند کوتاه نیستن!

افسانه پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:27 http://gtale.blogsky.com

بـه خـــــودم قــول میدهـــــم کــــه فــــــــراموشــــت کـــــــنم
وقـــتی صـــبــح میشـــــــود تــو را کـه نـه …
ولــــــی !
قــــــــولم را فـــــــرامـــوش میکـــــــنم !!!

مریم پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:56 http://sooskesiah.blogsky.com

سلام فاطمه جونم
خوبی؟!
چند روز پیشا چند بار اومدم وبت و دیدم که ف.ی.ل.ت.ر شده!!!!
خیلی تعجب کردم...

سلام عزیزم
مرسی:)
جــدی میگــی خیلی جالبــه!
فک کن من چقدر خطرناک شدم !!!

مترسنج جمعه 28 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 09:39 http://dar300metri.blogsky.com/

شاید خود همونام که این بلارو سر پیرمرد پیرزنا اوردن تصور نمیکردن کارشون به همچین اعمالی بکشه...خدا عاقبتمونو بخیر کنه
خوشحالم از فکرا و باورهای عمیقت

خدا عاقبتمونو بخیــر کنه ان شاالله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.