و فی صدری لباناتٌ
إذا ضاق لها صدری
نکَتُّ الأرض بالکفِّ
و أبدیت لها سرّی
فمَهما تنبتُ الأرضُ
فذاک النّبتُ من بذری
در سینه رازهایی دارم
هر گاه سینه ام از آن ها به تنگ می آید
با دست بر زمین می کوبم
و راز دلم را برای زمین بازگو می کنم
پس هر گاه زمین گیاهی برویاند
آن گیاه
راز دل من است.... دل سروده ای از مولای متقیان
منتهی الآمال(محدث قمی)/باب دوم/فصل هفتم/در بیان حالات میثم تمار
خیلی قشنگ بود
نشنیده بودم تا حالا..
واقعا دلم برا امام علی سوخت...
تنهایی یک "همه" و درد دل با چاه یا با دست بر زمین زدن و...واقعا ناراحت کنندس...
بنظرم امام علی دلسوزی نمیخواد که!