از ته قلبم از زندگی راضی ام...
هیچ چیز ناراحت کننده ای وجود نداره به جز حوادث گذرا...
بزرگ شدن، بالغ تر شدن چیزهایی رو به آدم اضافه میکنه، مثل سکوت بیشتر ، بحث کمتر، پذیرش دنیای اطراف به همون شکلی که هست نه شکلی که من دوست دارم باشه و ... همه اینها باعث میشه رفتارت ، نحوه تصمیم گیری و برخورد با مسائل مختلف فرق کنه...
خیلی چیزهایی تو اخلاق و رفتارم کم دارم. نمیدونم باید منتظر زمان بمونم یا خودم تلاش کنم اون ها ریشه ای به خودم و شخصیتم اضافه کنم...
خودم رو توی یه نقطه تصور میکنم و مرکز تمام حوادث اطراف و جهانم قرار میدم و تمام احساسام اینه که همه چیز تحت تاثیر من هست. با منقبض کردن نگاهم سعی میکنم همه حوادث و پیشامدها بی اهمیت بشن اونقدرکه محو محو بشن...
توی مسیری که هستم یه نقطه مشخص هست که باید تلاش کنم خودم رو توی این مسیر در اون نقطه نگه دارم، حفظ کنم.نباید چیزی منو جابجا کنه...
همین جایگاه دوست داشتنی باعث میشه توی بدترین شرایط از خودم و جهان اطرافم احساس رضایتمندی داشته باشم. اینکه وقتی اتفاق بدی می افته زمین و زمان و مقصر نکنم و هی ننالم که من بدبخترینم و ای واااای من بدشانس و ... هستم. اخلاق ماجراجوآنه پنهانم باعث میشه ته دلم دوست داشته باشم قهرمان این داستان کوتاه من باشم یا هر کسی که من انتخاب میکنم باشه. توی فصل بعدی شخصیت ها و اسم ها عوض میشن ولی اون جایگاه همیشه متعلق به من خواهد بود.
تا حدی مث این لینکه:
http://timarestan.blogsky.com/1394/11/30/post-125/
ماها تلپاتی غیرهمزمان هم داریما:)
مفهوم چند بند اول یعنی پختگی بیشتر، که تا الان بهش رسیدی
آیکن: گل
خیلی جالب بود :)
ممنون
قانون جذب و کائناتو اینا دیگه
ایشالا ههممون به اون ارامش نسبی ای که میخوایم برسیم؛)
اینا همش احساسم بود. اونا بنظرم چرت و پرت هست.
ان شاالله:)
من همین الان یه کامنت دادم ثبتش تایید نشده بود پنجره رو بستم
فدای سرت عزیزم
زمان خودش همه چیز و حل میکنه
زمان! خیلی وقت ها به مفهوم زمان فکر میکنم. داروی عجیبی هست....
شخصیت جالبی داری :)
لطف دارید شما