احساس خوبی دارم امشب،
این وبلاگ فقط و فقط برای احوالات درونی من است. مثل غار تنهایی و هیچ ربطی به زندگی ظاهریم نداره...
دوست دارم تنها باشم. تنهایی واقعی که حتی تو ذهنم دشمنی نباشه که دائم باهاش بجنگم که روحم رو آزار بده و توی خلقت فقط و فقط خودم رو ببینم...
# ۱۴_هفتگی
قصه بسازیم از چیزهایی که دوست داریم ولی نداریم. آرزوهای که بهش نرسیدیم، آرزوهای دست نیافتنی، از زندگی رویایی حتی...
میدونی شکایت زیاده از زمین و زمان و دنیا ... همه هم تکراری شدن برام. فعلا خوبم، آرومم و طوفانی نیست خدا رو شکر...
همیشه آدمهای نچسب تو زندگی آدم زیادن... یک جایی هست که مجبوری نزدیکترین آدمهای زندگیتم بندازی بیرون، یعنی دقت میکنی می بینی دارند اذیت میکنن انگار خیلی وقت هست پرتت کردن بیرون و با رفتارشون دارند آزارت میدهند، اجبار اینِ که تو هم بندازی بیرون... احساس یک طرفِ، ارتباط یک طرفِ واقعا سمی و عذاب آوره، فقطم دنبال این هستی چرا؟ چرا اینجور شد؟ اینجور نبود که؟ بی جواب باید انداخت بیرون بعضی ها رو برای آرامش...
روح یا روحیه قوی داشتن تلاش میخواد...