فیلم maries story رو خیلی دوست دارم. من اسمش رو میزارم، زنده بودن و زندگی بخشیدن ، زندگی کردن...
قول مترسنج "نباید از خونه و آزادی هاش برای خودم زندان بسازم"
دو روزه تعطیلی های اول رو کارهامو کردم و یدونه فیلم دیدم ، کارهای نصف و نیمه رو تموم کردم...
وای از فردا به بعد که باز شروع میشه...
5ام به بعدباید برم سرکار، 6ام و 7ام مرخصی گرفتم چون:
6ام عقدم هست
و بعدش باااااز شروغ زندگی سرعتی...
برنامه ریزی کرده بودم فقط تا اردیبهشت برم سرکار ولی هر چی محاسبه میکنم قروفرهای توی دوران عقد خیلی زیاده و من چون حوصله درگیری دوران عقد رو ندارم. بهترین راه حل همین کار یا همون بیگاری هست...
بابام: فاطمه برام بخند دلم برا خنده هات تنگ شده
داداشم: فاطمه خب حالا برام بخند...
مادرشوهرم: چرا نخندیدی فاطمه ، دلم برا خندیدنت تنگ شده
و ...
من:
هی مامانم از بچگی بهم میگفت دختر نیشش و باز نمیزاره هااا!
نظرتون درباره باشگاه خنده چیه؟