مادری زنگ زد گفت فلانی اومده خواستگاری و پسرش فلان ِ و بهمان و ... ولی من اصلا از خانوادش خوشم نمی اومد! با بابام حرفم شد! اینکه اون میگه چرا رد میکنی؟! و من دلایل خودم و میارم که اونا رو قانع نمیکنه و هی خودم تحت فشار قرار میگیرم و مجبورم به زور به آدمی فکر کنم که اصلا حس خوبی نسبت بش ندارم چون اگه رد کنم باید توضیح بدم که باور کنید شخص خاصی تو زندگی من نیست! حالا یکی بیاد ثابت کنه؟! تحقیقات بابام ادامه پیدا کرد تا اونم گفت نه!!! همون حس بد من با دلیل به خودش ثابت شد!! من نمیدونم چرا در هر بار رد کردن این خواستگارا حتـما باید به بقیه ثابت بشه که باور کنید شخص خاصی تو زندگی من نیست :|
ای بابا خودتو ناراحت نکن...!
واقعا بد گذشت!
ممنون مریم جون:ایکس
بوقل اون جمله معروف:
باد با چراغ خاموش کاری ندارد...اگه سختی به تو رسید بدان که رو شنی...
خدا عاقبت بخیرمون کنه گل
روشن بودن ... روشن موندن.. امیدوارم بتونم...
ان شاالله خدا عاقبت هممون رو بخیر کنه;)