حجمی ار تاریکی پشت سرم پنهان شده، و حجم عظیم تری پیش رویم هست نگاهم به چیزی نمی افتد، قانعم به اینکه تنها بتوانم پیش رویم را ببینم... کورمال کورمال راه افتاده ام و دستانم راه به سوی جلو دراز کرده ام تا بلکه خدا دستم را بگیرد و مرا به سوی نور ببرد، نوری که آرامش قلبم است...
سلام
چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین
بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین
مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان ، کنون ببین
سایه ! دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا ، موج موج خون ببین
"هوشنگ ابتهاج"
[گل][گل][گل]
زیبا بود ممنون

زندگی ساده بگیر آجی
فقط خودتی و خودت تو این دنیا هیچ کس آدم و کمک نمیکنه انتظار کمک از خدا نداشته باش
انتظار یعنی تا الان در این مورد چیزی ازت ندیدم و صبر میکنم تا انجام بدی، در صورتی که خدکرده و در حال کمک هست. پس بازم خودتی و خودت، دستم را بگیر یعنی چی؟!! گرفته دیگه! دیدت و عوض کن
دیدگاهامون با هم خیلی فرق داره...
یاد تابلو شمع دکتر چمران افتادم...
تو تاریکی مطلق در حد خودمون بتونیم تفاوت ایجاد کنیم بین نور وظلمت...
نور و همچنان نور...