میرزا نمکدونش!

خدایا حالا که میفرستی یه خوبش و بفرست! منظورم این نیست که حتما پولدار باشه، خونه داشته باشه! ماشین و اینا! خودتم خوب میدونی منظورم از خوب چیه! حداقل چیزی که میخوام اینه که به نوع فکر کردنم به طرز برخوردم با مشکلات به نوع نگاهم به زندگی ی جورایی بیاد! ادب داشته باشه میرزا نمکدون نباشه! از نظر اخلاقی بتونم تحملش کنم و بتونه تحملم کنه! نه اینکه هی حرص بخورم!!! از این نظر بهم بیاییم مطمنم بقیه مشکلات و میتونیم حل کنیم! گر چه میدونم هیچ وقت هیچ چیز اونجور نبوده که من خواستم ولی خودت یه خوبش و بفرست که بتونیم با هم زندگی و سر کنیم...

فاطمه نوشت:

*بعضی پسرام هستن هر چیزی میشه برا اینکه خودشونو نشون بدن شروع میکنن به نمک ریختن! برا من مثل "آب خنک" میمونه تا "نمک"!  هی میخوان متکلم وحده باشن به هر قیمتی حتی مسخره کردن بقیه تو جمع!

*تو هیچ موردی بشون اهمیت نمیدم و حتی ذهنم سمتشون نمیره! ولی چرا ی همچین چیزی باید پاشه بیاد خواستگاری من! خب به قول مامانم خونه ای که دختر داره درش بازه! اینجانب میگم درش و ببندین!

* شیوا همیشه مسخرم میکنه! عکسای زشت و مسخره میفرسته میگه " فاطمه این اخلاقش خوبه قیافه هم نداره عب نداره بدبختم هست، پولم نداره..." در ادامه هم یه استیکر که داره از خنده میمیره میفرسته! من و شیوا نمیدونم دلیل دوستیمون چیه! ولی میدونم اصلا زبون همو و نمیفهمیم! نگاهمون به مسائل مختلف و بررسی کردم 90 درجه اختلاف فاز داره و اون معتقده من گاگول و سادم و من معتقدم که اون خیلی شکاک و بدبینه!!

* میترسم از ازدواج کردن:

با پسری که به دلیل ناملایمتی روزگار فقط "شاکی" هست! حتی اگه موقعیت خوبی برای ازدواج داشته باشه...

از پسری که دستش تو جیبِ باباشه...

یکی از هر نظری خوبه ولی تمام اعتقادات و باورات و با تکنیک خودش میبره زیر سوال...

* سخت تر از ازدواج کردن حرف و حدیث های دیگران هست! چی می شد هر کی سرش و مینداخت توی زندگی خودش کار خودش و میکرد!

* دلم گرفته و کلی حرف تو دلمِ دارم ولی همش میشه گله و شکایت ...