زن عموم اسم منو توی گوشیش، عروس 4 سیو کرده (سه تا عروس داره)
سه سال پیش بود یادم نیست دقیقا ! رفته بودیم باغ ما زن عموم منو گیر اورده بود داشت خواستگاری میکرد برای پسر چهارمش پوریا، همونجا بهش گفتم زن عمو منو پوریا دو دقیقه نمیتونیم همو تحمل کنیم معمولا جنگمون میشه بیخیال!! ( هم سن هستیم و از بچگی همینجور بودیم. آبمون تو یه جوب نمیرفت. الانم زیاد با هم حرفی نداریم. اصلا ما نقطه مشترکی نداریم که بتونیم با هم دربارش حرف بزنیم) یک ساعت نگذشت که زن عمو گفت شارژ نداره برو گوشی عموت رو بیار زنگ بزن بش، باهاش کار داشت. زنگ زدم خاموش بود. نیم ساعت بعدش دیدم همون شماره آقا پوریا به گوشی عمو زنگ زد و زن عموم گفت خودت جواب بده، بله دوست دخترش بود و یه عالمه زبون داشت که تو کی هستی و من میگفتم به تو چه اصلا فک کن اشتباه گرفتم و اینا... ( از این بازی های بچگانه بود) گفتم این خط باباشه و این شماره هم برا باباشه الان گوشی میدم باباش دست از سر من بردار!! شروع کرد التماس که به باباش نگووو!! من چقدر لذت بردم از التماس هاش که زبونش کوتاه شده بود :دی منم نگفتم گوشی و قطع کردم به زن عموم اشاره کردم که خب همینو براش بگیر دیگه!! زن عموم معمولا دوست دختراشونو براشون نمیگیره!!!
پوریا از بچگی دغل بود و سر منو کلاه میذاشت. تو بازی جِر زن بود و هست و خواهد بود. خلاصه الانشم یه روده راست تو شکمش نیست!
عروس چهار؛الان دیگه باید تصمیم گیری به عهده بچه ها باشه؛حالا یه مشورتی هم با خانواده بشه نه اینکه حتما حتما خانواده ها انتخاب کنن
دوست دختر؛))آخیــــش دله منم خنک شد؛)دختره زبون دراز؛|||||||||
خب معمولا انتخاب های نرمالی ندارن. از این موارد خونه خراب کنن کیس هاشون ! منم باشم نمیزارم با سر بره تو چاه! ازدواج فقط باید بر پایه شناخت باشه نه احساسات حالا هر مدلی که میخواد باشه :)
خیلی پر رو بود دختره:|