مروری بر خاطرات

اینم عکس اون گل چیدن های من که به بهار گفتم میزارمشون

 

# صبح جمعه بهار 94 رفته بودیم پیاده روی تا "هفت تپه" یادش بخیر خیلی روز خوبی بود :) روز قبلشم هندونه خریده بودیم بریم خونه فاطمه اینا چن تا دوستانو دیدم رفتیم وسط پارک به خوردن هندونه :دی   چاقوی مورد نظرم چاقوی توی کیف منه که همیشه همراهمه یادمه میخواتسم آفتاب گردون توی حیات دانشگاه رو بکنیم اوردمش بیرون.  من جلوی دوربین مدار بسته موندم یکی از دوستام بریدش سریع :دی  دو تا پسرم چشماشون گرد شده بود از کار ما و با یه اشاره بهشون فهموندم چیزی نگی ها هیس!! بعدش خوش خرم تو دانشگاه تخمه میشکستیم  :دی ( این مورد ترم آخر بود دیگه )

فاطمه عکسای منو خودش و نشون مامانش داده بود. برگشته بود بهش گفته بود خوبه مثل خودت دیونه هست :))))

رفتارهام برای کسی که منو میشناسه عادی هست.

گل هایی که من چیدم خوشگل تر بودن اینا!!

گل های که فاطمه چیده بود. خیلی باز شده بودن و اینجور دوست داشت.

اون دوستم گل هاش و زیر چادرش قایم کرده بود اون غنچه ها رو چید :دی

اینم هندونمون ، اون گل رو فاطمه از دانشگاه چیده :دی

دوستی میگفت اگه تو دانشگاه یکی و داشتی ( منظورش این بود اگه صاحب داشتی)  این کار رو نمیکردی ! یکم محتاط تر می بودی. البته که من این کار رو نمیکردم اونو مجبور میکردم این کار را رو کنه مثلا باهاش قهر میکردم شرط آشتی و میزاشتم گل های توی حیاط دانشگاه بچینه برام بیاره یا به یه دونه آفتابگردون قانع نبودم میگفتم کلش و بچینه :دی یا وسط حیاط دانشگاه برام آدم برفی درست کنه اندازه غول! یا ...

خدا رحم کرده من مجردم هنوز :))))) اگه بدونه چه بلایایی قراره سرش بیاد کلا از شعاع 10 کیلومتری خونمونم رد نمیشه:دی