این باغ هم برای من شده دردسر. هر هفته مهمون میاد . هر روز یه فرزندی یه فامیلی دوستی آشنایی میخوان برن باغ. بنده هم که در بخش خدماتی خونه فعالیت میکنم باید باشم حتما و اگه نباشم اصلا نمیشه یا اگه نرم میگن این قهره و چش شده و میشه یه داستانی بس طولانی برای خاله زنک بازی های بعضیا که خبرش توسط بی بی سی های توی خانواده و فامیل به خواجه حافظ شیرازم میرسه!!
این هفته خواهری هفته بعد اون داداشه هفته بعد عموم بعدش اون یکی داداشه و بعدترش پسرعمو و ... اونم از کله صبح تا شب:|
کاش تابستون زودتر تموم بشه...:|
فاطمه نوشت:
+ بعد همین ها رو کافیه یه بار بری خونشون. همون بار میشه اولین و آخرین بارت:|
خوشبحالتون باغ دارید
آره از نظرهایی خیلی خوبه .
شما هم بفرمایید با خانواده
باغ دارید...؟فک می کنم از خونواده ای هایی هستید همه دوست دارن بیان خونتون ولی زیاد جایی نمی رید که یه وقت مزاحم کسی نشید...؛)
وای که چقر دلم برای پاییز و هواش تنگ شده...؛)فاطمه بیا قول بدیم اولین بار که بارون بارید عکس بگیریم برای هم بفرستیم...خب؛)؟
بله همینطوره که میگی و این عادت شده رسم دیگه!. شما هم بفرمایید بهار جون:)
ای جونم عزیزم. منم خیلی پاییزو دوست دارم. چشم حتما این کار رو میکنم. اولین بارون پاییزی:) قربونت بشم من:)
من واسه این پست کامنت دادم نیومد؛|؟
چرا عزیزم اومده. من نصفه کامنتا رو تایید زدم بعد رفتم. شاید چون ندیدیش فک کردی نیومده! ببخشید عزیزم:)
ما کی بیایم باغ!!
هر موقع اومدین قدمنون روی چشم:) اطلاع بدید آدرس میفرستم. رو هوا نگفتم هااااا کاملا جدی هست:)