من که میدونم بابام آخرش خودش میاد "معذرت خواهی"... فقط باید همینجور اخمو باشم و نخندم:|
بعدش که آب ها از آسیاب افتاد یه شب شروع میکنه به پند هایی که من تو کتم نمیره ولی فقط سرم و کج میکنم که یعنی باشه! خودشم میفهمه دارم مسخره بازی درمیارم و اصلا نمیتونم مثل اون فکر کنم...
همون موقع بش میگم ازش خیلی خیلی ناراحتم:| یعنی چی به من میگی :"برو دیــگه" :(
من یه حرفایی از بابام شنیدم که؛||||||
برو دیگه ش خیلی برات بد تموم شده ها؛))
خلاصش و اینجور معنی کردم که یه خودش یه جور خود مسکنی هست
اگه بخوام بگم که ...:|||
نمیدونم چرا باباها این کار رو میکنن. مجبورم بزارم به حساب اینکه شرایط زندگی سختی داشتن! تا حرمت نگهدارم
خب پدره دیگه...خیر خاهمونه...همسنمون که نیس و ذهنیتشون عین ماها نیس که...
خدا بخیر کنه بچه های نسل اینده رو...با این شتاب علی و تکنولوژی فک نکنم زبونشونو بفهمیم...اونموقه ما چخاکی بر سر بریزیم!!
تو دوره اونا حرف حرف پدر بوده. یه مدل که بزرگ تصمیم میگیره و کوچیک میگه چشم. ولی گاهی دیگه همه چیز میگن دیگه...!!!
خیلی بهش فکر کردم. هنوز به نتیجه درستی نرسیدم! ولی مثلا تو دهه هشتادی ها چیز خاصی نمی بینم. همون درک کردن و باور داشتن بچه ها باعث رشدشون میشه بنظرم :)
!
؟