یه حسی از بچگی هنوز باهام هست. اون وقتها می دیدم خیلی ها اسیر روزمرگی اند. همون موقع این سبک زندگی برام مثل حبس ابد بود. حس میکردم من بال دارم باید بپرم و پرواز کنم... (همیشه این حس رو دارم) ، مدتها درگیر بازی های آدم ها شدم... مسیر رو اشتباهی رفتم، اسیر بدفهمی ونافهمی بودم...!
این وسط "من" شده یه حس ناقص، "پرواز" شده خاطره، "زندگی" شده افسانه ...
از آینده خبرندارم ولی فانوس به دست قدم برمیدارم و توی دلم پر از امیده...
امیدوارم بتونم از حالم مراقبت کنم...!
امیدوارم اون همه کج روی ها چراغ راهم باشن...
باید دیوانه وار این افسانه خلقت رو زندگی کرد...
من زیبایی و درون خودم پیدا خواهم کرد...
چه خوبه که تو هستی خالق مهربانم، می بینم که خیلی دوستم داری و چقدر خوشبختم که اینرو همیشه بهم ثابت میکنی... چه خوبه که تو منو دوست داری... چه خوبه ما همو دوست داریم...
** عاشقانه پرواز را دوست دارم...
# نامه های خط خطی