تنهایی یک گوشه دنج داره که وقتی اونجا میشینی دوست نداری بلند بشی جات و عوض کنی، احساس میکنم هر چی عمقش بیشتر باشه دل دادن به یک آدم دیگه سخت تر میشه مگر فاکتورهای خاصی داشته باشه... که دایره درک کردنشون اونقدر وسیع باشه که کنارش آرومتر باشی نه اینکه وارد بازی های جدیدی بشی که برگردونت عقب...
از این بازگشت ها زیاد داشتم. میترررسم. هم از تنهایی میترسم هم از انتخاب عجولانه و اجباری با فاکتورهای عمومی که همه انتخاب میکنن... در پی مثال نقضی ام که انگار سالها کنارش بودم نه اینکه تازه وارد باشه ...
بیشتر از اینکه دوس داشته باشم ازدواج کنم دوس دارم بچه داشته باشم. این برام خیلی شگفت انگیزه که یک نفر از وجود من خلق بشه، همیشه حسش بهم آرامش میده...
خدااایاااا یاری...
#در ضمن هیچ خبری نیست، فقط احساس میکنم بیان ترس هام اون ها رو کمتر میکنه...
آخرش اونو نمیگفتی من فکر میکردم خبریه:))
برا شفاف سازی بود :))))
با گرده افشانی که آدم بچه دار نمیشه خواهر :)))
حالا خواستگار بعد ماه رمضون میاد به همون بله رو بگو دیگه بذار ما دایی بشیم
اووووووووم:( میرم یه بچه میارم نهایتش اینه!!!
حالا اگه کسی گذرش اینورا افتاد، چشم :))))
ولی بهزاد دوست دارم ازدواج اتفاق قشنگ زندگیم باشه، با دل قرص بشینی سر سفره عقد، نه بخاطر استرس بی شوهری و .... باشه!!! اوووم:(