از بچگی دنبال محبت زورکی نبودم. از کنار آدمهایی که بهم توجهی نداشتن راحت گذشتم. حتی وقتی خواهر برادرا برای داشتن چیزی خیلی تلاش میکردن و خیلی تاکید داشتن که باید براشون فلان چیز و بخرن و ارزش مادی هدیه اشون فلان قدر باشه و از همه گرونتر باشه ، همیشه فکر میکردم خب اون که دیگه ارزشی نداره. چون هیچ وقت سر و صدا نمیکردم سهمم کمتر بود ولی قانع بودم بدون ناراحتی، با رضایت قلبیم ...
ولی جدیدا نگا میکنم می بینم چقدر اخلاقم حال بهم زنه! حتی الان همه میدونن چون ناراحت نمیشم و چشمم و می بندم و میگذرم . همیشه آخرین گزینه ام... این بار دلم برا خودم سوخت. نه بخاطر هدیه یا این چیزا که هیچ وقت برام مهم نبوده مادیات... از این همه ندیده شدن، ناراحت شدم...
# مامانم گفته با این اخلاقت ازدواج کنی "تو سری خور" و " بدبخت" میشی:))))) یکمم امید نمیدن بهم...
#نمیدونم عزراییل عزیز کی قراره بیاد جونمو بگیره ولی الان چون هیچ تعلقی به دنیا ندارم و نگران از دست دادن هیچی نیستم. خیلی راحت میتونم ازش استقبال کنم. چند سال دیگه رو نمیدونم...
# هر کی یه مدل فانتزی برای مرگ داره. منم دوست دارم توی صبح بارونی بعد از نماز صبح ، چشمامو ببندم بعد بمیرم... خیلی دوست دارم راحت بمیرررم...
# الان خیلی شادم، همه چی خوبه، منم حالم خوبه. نه ناراحتم نه عصبانی، غصه وار نخونید این پست رو...
خب از الان به بعد یه جیغ جیغو شو^____^
بیشتر بخواه:)
بعد اینکه کجا بری؟من تازه پیدات کردم:))خواستی بری جفتمون با هم میریم به دیدار اون دنیا:دی
حوصله غر زدن ندارم.اول خودم ناراحت میشم و اعصابم خرد میشه. حالا بعدا سعی میکنم یواش یواش بیشتر بخوام :دی
یه بلیط دو نفره میگیرم با هواپیما:))) فدای تو بشم من. خیلی ماه ی بهار^_^ :*:*
چرا یکسره از مرگ صحبت میکنی؟!
با اینکه میگی حالت خوبه ولی حال خوب ینی اینکه امید به زندگی داشته باشی و همزمان از مرگ هم نترسی!
همیشه آبجیم بهم میگه حق گرفتنیه، دادنی نیست!!! نمیشه دست روی دست گذاشت تا بیان حقتو بهت بدن!!!
یه نظرم راست میگه...یه زمانی حس میکردم اگه فروتنانه به بی عدالتی آدما جواب ندم و در مقابلشون سکوت کنم، خودشون متوجه میشن که حقمو خوردن...ولی دقیقا برعکس بود...اونا حقمو میخوردن و زبونشون سرم دراز تر میشد!!!
الان چند وقتیه که این اخلاقمو دارم میذارم کنار!!!
مامانت راست میگه...بعدا شرایط برات سخت میشه!!
این اخلاقت برای دیگران اخلاق بدی نیست فقط خودتو اذیت میکنی...دیگران اصلا حواسشون نیست...گاهی وقتا حس میکنم که خیلی از آدما اینقدر عادت کردن به حق دیگرانو ضایع کردن که براشون مثل یه عادت شده و خیلی وقتا اصلا متوجه نیستن دارن چیکار میکنن!
نمیدونم چرا همش از مرگ میگم ولی اینجورم نیست ناامید با َشم. اما خیلی حس میکنم بهم نزدیکه!
خارج از دایره خانواده از پس خودم برمیام ولی چون بچه آخر بودم و همیشه یادم میاد از بچگیم که حواسم بود من دیگه مامان بابامو اذیت نکنم... برا همین همیشه کوتاه اومدم. حتی مامانمم میگه تنها کسی که اذیتم نکرده فاطمه است. الان دقیقا می بینم همه زبونشون سرم دراز شده...
منم باید این اخلاق رو بزارم کنار. حالم بد میشه از اخلاقم خیلی وقتها!! آروم و بی اعتراض...
کاش درک متقابل وجود داشت. روابط بر پایه احترام بود نه توقعات بیجا!
ممنونم بابت کامنت خوبت. منو به فکر فرو برد :)