"از میان بوته های درد، زندگی زاده میشه"
تو کامنتهای یکی از پست های ملیکا خوندم. و زیبا بود
روزهام رو معمولی میگذرونم و امروز بیشتر در حال بافتن عروسکم بودم. کامل شد عکسش رو آپلود میکنم.
امروز خیلی بهتر بودم. دیشب حالم بدجور بود. سطح استرس و اضطرابم به شدت بالاس و دو روز بود قلبم به شدت درد میکرد و دیشب احساس میکردم دچار چیزی شبیه حمله پانیک شدم. قبلا هم این اتفاق افتاده بود چند بار.اگر این خود درمانی ها و نوشتن ها و روحیه دادن به خودم جواب ن گرفتم، سر فرصت حتما به دکتر مراجعه میکنم.
یکسری اهداف دارم باید ببینم مثل بقیه نصفه نیمه میمونن یا تا آخر میرسونمشون...