نوشتن باعث میشه خشمی که سراسر وجودم رو گرفته کم کم فروکش کنه و بیشتر بتونم با خودم آشتی کنم...
از دیشب که تصمیم گرفتم احساساتم رو همونجور که هست بدون سانسور بنویسم و برای خودم بازبینی کنم ، احساس بهتری دارم . مثل اینکه بار روی قلبم سبکتر شده...
شاید توی همین چند ساعت نشانه های بیشتری از عشق ، نور ، هستی می بینم.
ولی الان سخت ترین کار ممکن فراموشی یا بخشیدن آدمهایی هست که ظلم میکنن در حقم، که حرف های زشتی ازشون شنیدم ... آدمهای فرصت طلب، ظاهر بین و کوته فکر... که فکرشون چسبیده به مغزم و منشا بوجود آمدن همه احساسات ناسالم و متعفن در این دوره زندگیم بودن...
کاش یک جایی در مغز ، قلب و ذهن وجود داشت که با وجود فیزیکی این آدمها کنار می اومد ولی مثل سپری بود و نمیذاشت این آدمها به قلب و روح آسیب بزنن... درست مثل ی تیکه آشغال مینداختشون دور...
وقتی میفهمی برای همیشه زنده نخواهی بود این زندگیت رو جادویی میکنه...