-
ســال نــو مبــارک
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:09
نوروز همگــــــــــی مبارکـــــــــــــــ با 1 دنیــــــــــا آرزوی رنگی رنگـــــــــــــــی واسه تک تکـــــــــــتون... امیــدوارم همــه سال خــوبی داشتــه بــاشیــد
-
حالا خوبه سه تا نیست!!!
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 12:57
بعضی موقع ها که خیلی به مغزم فشار میارم و فکر میکنم این سوال پیش میاد: چرا خدا دو تا موجود کاملا متفاوت و خلق کرده بعد میگه حالا کنار هم زندگی تشکیل بدید؟! پلاس: اینکه گاهی دوست داری کسی کنارت باشه اونم از نوع موجود دیگری جــای خودش و داره ! اینم اضافه کنم وقتی به این نتیجه میرسم که خیلی تحت فشارم واسه تصمیم گیری:|
-
همین چند روزشم خیلی وحشتناک گذشت!
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 12:44
مادری زنگ زد گفت فلانی اومده خواستگاری و پسرش فلان ِ و بهمان و ... ولی من اصلا از خانوادش خوشم نمی اومد! با بابام حرفم شد! اینکه اون میگه چرا رد میکنی؟! و من دلایل خودم و میارم که اونا رو قانع نمیکنه و هی خودم تحت فشار قرار میگیرم و مجبورم به زور به آدمی فکر کنم که اصلا حس خوبی نسبت بش ندارم چون اگه رد کنم باید توضیح...
-
خودت و دست کــم نگیــر
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 09:14
به جــان خودت بیافت و خودت خودت را بساز وگــرنه دیگران بـه تو شکـل میــدهنــد...
-
خیلی ذوقیدم وقتی فهمیدم پاس شدم:دی
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 09:06
یادم رفته بود بگم ریاضی مهندسی با 14 پاس شدم و برنامه نویسی و با 9 انداختم
-
قراره یه سیستم جدید طراحی بشه :دی
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 08:49
تازگــی ها تصمیم گرفتم بجــای نالیدن یه کارایی کنم واسه خودم! مثلا اینکه دیگه ننالم یا سعی کنم بعضی از توانایی هام و بالا ببرم و یه کاری کنم که مفید باشه، مثلا همین که بتونم امیدوارانه تر بگذرونم روزهام و خودش کلی ایجاد تحول میکنه واســم! یا حتی توانایی قدرت تحلیل و پیش بینی وقایع آینده رو تو خودم تقویت کنــم، از...
-
جیگرشو حتــی:دی
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 11:00
دیروز انقدر دلم گرفته بود و ناراحت بودم بابت همه چیز نمی دونستم چیکار کنم تو اتاق تنها بودم که مژگان اومد و گفت: فاطمه بیا جلو در کارت دارم! مـن: داد میزدم خب بیا تو دیگه:| مژی: بیا بابا دیگه حوصله ندارم کفشام دربیارم:| مـن: بعد از چند دقیقـــــــــــــه این شکلی شدم====>>>جیــــــــــغ یوووووهووووووو یــه...
-
حتمـــا میشم که دیده :دی
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 10:42
چــقدر خوبه بعضی از ما آدمها با حرف زدنشون امیــد و تو آدم زنــده میکنن، یه جورایی انگار روح زندگی در آدم دمیده میشه:) پلاس: یه پیرمرد موسفیددنیا دیده و سرد و گرم چشیده تو راه "تهران-قوچان " صندلی کناریم نشسته بود خیلی مطمئن برگشت بهم گفت "من می بینم تو در آینــده دختــر خیلــی موفقی میشــی" :دی...
-
تا کسی نپرســه چرا؟
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 08:42
گاهی ام باید منتظر بمونی تا خـونه خلوت بشه و کسی نباشه بعــد بزنی زیر گریــه !
-
لیـــلی رفتن است
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 21:47
خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من.ماجرایی که باید بسازیش. شیطان گفت: تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد. آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند. و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد. مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد. خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن. شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست...
-
اصن زود قانع میشم:دی
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 19:53
مـــــن: شیـوا 6 واحد این ترم می افتم بیافتم 5 ترمه میشم شیــوا: خب فاطمه چه خوب مـــــن: شیوا یعنی چی اصلا دلم نمیخواد 1ترم بیشتر قوچـان بمونم شیــوا: برو بابا فاطمه تا میتونی طولانیش کن تو خونه هیچ خبر نیست بخدا مـــــن: آره خب راستم میگی ( با اندکی تفکر ) این شد که من دیگر حرص اینکه من 6 واحد افتادم و نمیخورم....
-
دلنوشتــه
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 00:01
گــاهی اوقات آدم دلش میخــواد با خـدا حرف بــزنه! بشینه واسه خدا غیبت همه بنده هاش و کنه! ک خانم "م" که جدیدا با هم دوست شدیم و دختر خوبی به نظر میــاد اصلا حس خوبی بش ندارم با اینکه سعی میکنه با هم صمیمی بشیم ولی خــب هر کاری میکنم حس خوبی بش ندارم؟! نمیخوام باش دوست باشم، دلم نمیخواد حرفای بین بچه ها رو...
-
جرات داشتــم ولی پولشـــو نداشتــم:دی
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 00:13
رفتیم مشهــد در راه رسیدن به حــرم فروشنــده میگـه: اگه جـرات داری بیــا خریــد کن!
-
خیلی مهربونه خــب!
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 00:31
مژگان رو هر موقع می بینم یه شکلات بهم میده!
-
چیکار کنم خب...
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 00:29
اصلا فدای سرم که ریاضــی مهنــدسی می افتــم.
-
آدمهــای همیشه طلبکار !
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 22:46
از وقتــی که اومــدم اینجــا اصلا سعــی نکردم دوست جدیدی پیدا کنم بیشتر از همه فاصله میگرفتم اگه کسی ام ازم چیزی میخواست بی چشم داشت و تا جایی که می تونستم کمکش میکردم. ولی بعضی از آدم ها بی چشم و رو اند. در حقشون یکبار یه لطفی کنی دفعه بعد انگار وظیفه ات میشه!
-
جیگــــــــــرشــو :*
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 21:23
مژگان امروز میگه بیا بریم بیرون واسه یکی از دوستــام که خیلی دوستش دارم میخوام یه چیزی بخرم! بعــدش فهمیدم واسه من میخواد خرید کنــه ! یه شال خیلی خوشگل زرد رنگ واسم گرفت! +فردا میرم مشهد... +امتحان ریاضی مهندسی امروز و گنــدزدم:(
-
بنــــــد خ ...
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 12:15
قـانون زنـدگی فـقطــ یـه بـند خ داره " خـــدا " ..
-
عیــد همگــی مبارک
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 09:53
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
-
نمیدونــم چی در من دیــده:|
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 09:20
داداشــم چنــد بار آخری کــه زنگ زده خیــلی تاکیــد داره که فاطمه شیطونـــی نکن! و از فرسنگهــا فاصله حس میکنه من دوست پسر دارم و با شوخــی کلی تهدید و ارعاب همراه صحبتــاش ِ... یک بار دیگه به این تاکیـــد کنه از کوره در میرم، دیگه داره میره رو اعصابــم.
-
در همین حد که پاس میشه
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 16:32
ملت دانشجو امتحاناتشون تموم شده و ترم بعدشونم شروع من تازه امروزاولین امتحانم و دادم قابل توجه شمــــا گند زدم
-
دنیــا به من سخت میگیــره یا من سخت میگیــرم؟!
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 16:35
الان بــاید چیــکار کنــم!؟ نمیدونــم...! شــاید بایــد مــرد بـاشــم... از زنــدگی نــاامیــد نیستم ، ولی خیلـــِی خوشخیــالانــه امیدوارم...
-
23 ساله شدم...
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 15:12
13 دی تولـــدم بــود...
-
آدم تا چه حد باید بی وجدان باشه آخــه!
شنبه 7 دیماه سال 1392 13:42
لنعت به اون استادای تنبلی که کلاس 8 صبح و نمیان:| اون هفته که یادش رفت امتحان بگیره ! فرداشم که نیومد!!! این هفته ام که 8 صبح شنبه رو میکنه زهرمار همه با نیومدنش :| پر رو پرو برداشته تو بــُرد زده که فردا امتحان میانتــرم ِ! +باید امروز و درس بخونم مثلا! و بمونم فردا برم امتحان میانترم بدم:| فردا اگه خدا قسمت کنه میرم...
-
یــوهـــــــــووووووووو:دی
شنبه 7 دیماه سال 1392 09:16
امروز به مدت یک هفتــه میرم خــونه بعد از مدتــها!!
-
خدا رو شکــر بــه خیــر گذشت:)
شنبه 7 دیماه سال 1392 09:12
روز چهارشنبـــه پــروژه رو تحویــل استــاد دادم. خیـلی استرس داشتــم ولی خدا رو شکر استاد شاد و خوشحــال بود و بعد پرسیدن سوالهــای معمولش پشت یه ورق نوشت که نمره عملی کامل را میگیرد. فقط میمونه تحلیل مدارش که استاد گفت روی وُرد واسم بنویس و کامل بیار!!! اون پسرک سلطانی 3 بار واسم تحلیلاش و گفت. خدا میدونه اصلا روی...
-
کلی تفکر پشت این جمله نهفته شده:دی
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 12:46
قــــوچــان ===>>>سرزمیــن قوچ هــای وحشـــی!
-
خوب است آیـــــــــا؟
یکشنبه 1 دیماه سال 1392 09:34
همینجوری دلم خواست یهو قالب عوض کنم
-
خودم هیچ جوابی ندارم:|
یکشنبه 1 دیماه سال 1392 09:25
یکی از سوالهـــــــــایی که روزهــا و شبهــا مدام از خودم می پرســم: چــرا من کلیومتــرها راه و طی کـردم پـا شــدم اومدم قــوچــان؟:|
-
یلــداتونم پساپس مبــارک:دی
یکشنبه 1 دیماه سال 1392 09:10
دیشب و تا 4 صبح بیدار بودم و جزوه مینوشتـــــــم ! 8 صبح پا شدم اومدم کلاس میبینم استــاد نیومده:| شنبه قرار بود امتحــان میاد تــرم ریاضی مهندسی باشــه! تا 4 صبح بیدار بودم 8 صبح پاشدم اومدم کلاس اونم صرفا جهت امتحان ! استــاد اومده میـگه اِاِاِاِ مگه امتحان دارید ! همین دیگه خواستم بگم 2 شب ِ نخوابیدم