-
از دیالوگهـــای ماندگار:
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 12:04
(آل پاچینو) : تو زندگیم هر وقت به یه دو راهی رسیدم ، بدون استثنا می دونستم راه درست کدومه ، ولی همیشه راه غلط رو انتخاب کردم. می دونی چرا؟ چون راه درست لعنتی همیشه سخت تر بود.
-
خدا قسمــت همـه کنــه :دی
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 11:34
مامان من دیروز کلی بنده رو مورد عنایت قرار دادن!! آَشپزخونه رو ریخته بیرون صبح منو بیدار کرده فاطمه پاشو فرشش و ببریم تو حیات بشوریم ( فرش 12 متر ) بعد از ظهر هم خود آشپزخونه رو!!! هیچی دیگه بنده موکت و فرش و همراه مادر گـِـرام شستم بعد ازظهر هم آشپزخونه و گاز و یخچال و ... همراه شستن در و دیوارش ! هر سال از زیر این...
-
:دی
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 13:24
حالا توجه کردین هیچ قنادی قند نمیفروشه !؟ هیچ عطاری عطر نمیفروشه قهوه خونه هام همه چی دارن جز قهوه ! جدا چرا !؟ ***** زنه از کوبا تا فلوریدا صد مایل شنا کرده که پیام صلح و دوستى رو به جهانیان برسونه بعد من چون کنترل دور بود ازم دیشب با تلوزیون روشن خوابیدم ***** شاید اشکال کار اینه چون بخشی از نژاد آریایی از ٢ قوم...
-
... مژی به من میگه:
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 00:35
هر جا چراغی روشن ِ از ترس تنها بودن ِ ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشن ِ
-
:| خیلی تحویلم گرفت :دی
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 00:33
اس ام اس فرستاده دلم گرفته دنبال یه ... مغز مثل خودم میگشتم فقط تو رو داشتم تو لیستم
-
شارژ میخـــــــوام :(
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 00:07
مژگان بهم اس داده ! مثل همیشه که یاد من می افته دلش گرفته و قراره دو ساعت با هم پیام بدیم اونوخت شارژ من===> 756 ریال ِ
-
به قول معروف خودمون اینم قشنگــــ ِ :دی
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 23:50
سیستمم داغون بود. خودمم زدم پکوندمش ! حالا بردمش بیرون درستش کنــــــــــــه! خب دیگه هیچــِی!! زده هر چی داشتم فرمت کرده! از قصد نبوده ولی خب باید بیشتـر حواسش و جمع میکرد!! دیدم پسره خیلی مظلومانه تو چشام نگا میکنه میگه: همش مقصر من بودم ! ببخشـــــــــــید!!! منم بخشیــدم... پ.ن: من==>> همش پاک شده :( چیز...
-
روزم مبـــــــــــــارک باد :دی
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 21:36
دختـــرا روزتـون مبــارک
-
دلم میخواد خب!!!
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 01:08
دوست دارم یک عروسک بافتنــــی(صرفا دختر باشه) ببافــم! بعد نگاش کنم ! بعد واسه خودم به به و چهچه راه بندازم!!! ولی نمی تونم واسش زبون خلق کنم. بش جوون بدم که واسم بلبل زبونی کنه :)
-
:|
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 12:58
عده ای هم وجـود دارنـد که اعتـماد به نفسشـون علاوه بر حلق به گوش و چشم و حتی بینی آدمم رسوخ میکنــه
-
لبخنـــــــــــد
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 16:09
میدونستین ماهیا هدفون بذارن خفه میشن؟! عمرا اگه میدونستید!
-
چراغــی که به خآنه رواست ! فقط به خانـه رواست دیگـه!
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 00:03
بردار با دوستش رفتـه بیـرون هنــوز برنگشــته! چی میشــد یـه شبـم من و ببــره بیــرون بگردونـه! آخـه من با کی بیاد برم شبـگردی :| پ.ن: اسمم و عوض کردم حالا شایـد دلیلـش و بعد گفتـم :دی
-
باید اینجوری بود
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 17:59
ایـن آدمهــایی که از تمام تهدیدهای زنـدگی شون فرصت ساختن... اینایی که زنـدگی و دوست دارنــد، اینایی که نمی نالــند، اینــایی که همیشه سرحال و پرانرژی انـد... شوق زنــدگی و تلاش و تو آدم زنــده نگــه میدارن
-
اینا رودوست ندارم :(
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 12:55
eeeeeeeeeeee شکاکــها تغییـــر کردن قبلی ها بهتــر بـودن هااااااااا من اینو ====>>>> میخوام!!
-
حافظ بم گفت:
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 23:28
بـا مــدعی مگوییـــد اسرار عشـق و مستـی تـــا بـی خبـر بمیـــــرد در درد خــودپـرستــی عاشـــــق شو ار نــه روزی کار جهـان سرآیـد نـــاخـوانـده نقش مقصــود از کارگاه هستــی ...
-
دلم پوکیده خب!
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 02:49
مامانم عروسکام و جمع کرده! الان دلـم میخواد برم یکی از عروسکام و پیدا کنم بعد بشینم واسش حرف بزنم مثل بچگی هام!
-
سر درد گرفتم بخدا
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 00:50
ساعت 12:50 دقیقه شب ِ و پشت خونه ما عروسی ِ! سردرد گرفتم بخدا! شعورم خوب چیــزی ِ بخدا!!! اینقدر صدای این نوازندهاشون زیاده!!! زنگ زدم 110 میگه : باشه باشه!!! هیچی دیگه فک کنم چون طرف فلان کاره هست تو این شهر بی در و پیکر کارش ندارن! فک کنم قانون تو مملکت ما تعریف شذه فقط واسه کسایی ِ که هیچ نفوذی تو دولت و ارگانی...
-
لبخنــــــــد :دی
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 00:28
آیا میدانستید کسی که در مریخ زندگی می کند زمین نمیخورد و مریخ میخورد؟ کشاورزاشونم صُب یه صُب میرن سرِ مریخ .. زیر زمین هم ندارن، زیر مریخ دارن
-
غرغرنــــــــامه
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 21:04
هفته پیش داخل مطلب دندان پزشکی نشسته بودم کنار خانومی مهربان با چهره ای خندان که میخورد شاید 38 یا حتی 40 ساله باشد. سر صحبت از آنجایی باز شد که گفت نوبت تو کی است و من گفتم یک ساعت و نیم دیرتر آمده ام و فک کنم آخر بار نوبتم شود. صحبت ها ادامه پیدا کرد که فهمیدم 29 ساله است و دو پسر دارد، 10 ساله و 3 ساله و همسرش...
-
خوب ها نشانه های خدایند...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 19:04
گاهــِی خندیدن با دوستــان مجــازی چند سال پیش، در آن انجمنی که سالهای پیش پاتوقت توی نت بوده خیلی حال و هوای آدم را عوض میکند. بعضی از آدمهـا در دنیــای مجازی واقعی ترند برایم تا دوستانی که سالها کنار هم بوده ایم و حتی شماره هم را هم داریم و اگر حالی ازشان نگیرم یادم را نمیکننــد. چهار سال از آن روزها میگذرد و من...
-
باید مواظب بود
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 18:09
بـا امـا و اگـر و شـاید نمی شــود زنـدگی کرد. واقع بین بودن زودتر آدم را به نتیجه درست میرســـاند هرچنــد نتیجه دلخواه تـو نبــاشد.
-
آری چنین است
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 11:56
در پشت چارچرخه فرسوده ای کسی خطی نوشته بود "من گشته ام نبود ! تو دیگر نگرد نیست!"... ...گر خواستی بدان: ما را تمام لذت هستی به جستجوست. پویندگی تمامی معنای زندگی ست. " نگرد نیست" سزاوار مرد نیست..
-
شاعــــرآنــه
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 02:52
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستهام دوست میدارم برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می شود،برای خاطر نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم تو را به جای همه زنانی که...
-
شاعــــرآنــه
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 23:23
متن آهنگ به سر می دوم رو به خانه ی تو که شاید بیابم نشانه ی تو فتاده ز پا خسته آمده ام که سر بگذارم به شانه ی تو به یادت به هر سو نظاره کنم ز داغت به تن جامه پاره کنم غمت گر به جانم شرر نزند هوای جنونم به سر نزند امید دلم در برم بنشین تا مگر زدلم غم برون برود وگرنه زچشم نخفته من تا سپیده دمان جوی خون برود... زجور...
-
خدا را بابت همچین مدرک محکمی سپـــــــــاس!!
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 02:02
خیــلی خـوبه مچ خواستگار محتــرم و بگیــری! مثلا خیلی اتفاقی با دوست دخترش هم کلام بشی البته اگه اون طرف پسرعمو بوده باشه و همه جوره جوابت نه باشه و ...
-
:)
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 01:27
یک شب یک نفر درحالی که داشتم میخندیدم و صدای خندم بلنـــــــد بود این تک بیت رو برام گفت: من در سکوتــم و تو لبخند میزنـــــــــــــی آری بخنـــــــــد که سکوتـــم فقط تـویـــی پ.ن: خب آدم است دیگر گاهی دلش تنگ یک چیزهایی میشود!
-
بــه یاد نونوچـــــــــــه جونـــــــــم
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 23:32
* هنوز دلم واست تنــگ میشــه و گاهی میرم وبلاگت و میگــردم خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت می گوید کنارت هستم ای تنها...
-
خیلی خوبه که بچه ها دوستم میدارن ;;)
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 23:07
حس خیلی خوبیـه وقتی سارینا رو از اتـاقم صدا میکنــم و اون بــه دنبــال صــدای من کلـــــــــی مسافـت و از اون ور خونه گانگولـه ( همون چار دست و پا ) میکنــه تا به من بـرسه! و در هر بار صدا کردنم بلنــد جیغ میکشـه و میخنـده
-
خیلی آرامم میکنــــــــد
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 21:55
نمیدانم چه ســـــــِری در این گریــه کردن و اشک ریختن است. وقتی که گریه میکنم آرام میشوم. حکم ِ آب ِ روی آتیش را دارد برای من. خدایــا شکرت
-
آب یک کمیت قابل شمارش !
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1392 21:38
واحد شمارش آب در خانه ما "یک" است. معمولا میگن: " یــه آب بیار واسـم" یا " یه آب بده بخوریم"