-
در حیرتم از این همه مقاومت...
شنبه 23 بهمنماه سال 1395 21:07
از شرایط ضمن عقدش اینه که بچه نمیخواد و اینو بعنوان شرط عقد قید میکنه.
-
...
جمعه 22 بهمنماه سال 1395 21:44
اعتراف مسخره ترین کار دنیاس، مسخره تر از اون تظاهره.... خیلی ناامیدم، خیلی... نه ایمانی برام مونده نه امیدی...
-
...
شنبه 16 بهمنماه سال 1395 14:37
دارم خفه میشم... خدایا نگاهی... کاش حداقل یکی بود که میشد باهاش حرف زد... 95/12/16
-
من واقعا ضعیفم....
جمعه 15 بهمنماه سال 1395 18:15
یهو می بینی فرو ریختی تو خودت، ظاهر قوی داری، پیش همه قوی هستی، همه میدونن تو خیلی قوی هستی از پس زندگی خودت برمیای، ولی اینطور نیست واقعا.... من سقوط کردم تو خودم.... گاهی به این دخترای وابسته که ضعیف هستن، همیشه یکی باید کاراشونو کنه... حسودیم میشه....
-
نواختن
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1395 10:09
نمیشه زندگی خالی باشه... وقت هایی که فراموشش میکنم بیشتر خلا نبودنش رو حس میکنم. وقت هایی که سرگرم خودمم بیشتر نبودنش آزارم میده... خدایا منو بابت تمام خطاکاری هام ببخش... بابت فراموشکاری هام...
-
خدا شفام میده...
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1395 00:19
دلیل اینکه مثل یک بیمار حرف گوش کن دو تا پنی سیلین به جسمم تزریق کردم نامشخصه ولی خیلی داغونم کرد. حالم عجیب شده، بدن درد همراه سرگیجه و بی حالی و ...
-
خدایا نجات بخش باش
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1395 20:54
گاهی هی مرور میکنم، مگه من چی از زندگی میخوام... حتی پول هم به اندازه شرافت و انسانیت برام مهم نیست. ولی یهویی همش درگیر مسائل و آدمای پیچیده میشم. مقصر من نیستم بخدا، انگار سرنوشتم اینجور رقم خورده...، میشه من خودمو بکشم کنار.... خدا من که خودمو کشیدم کنار ولی انگار قرار نیست سالم و بی دغدغه زندگی کنم و این سرنوشت...
-
لذتی در حد دیدن طبیعت دست نخورده
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1395 22:59
امروز یک خانومه کل دستهاش رو گذاشته بود توی حنا... یادمه عصمت که برای خوزستان بود هم دستاش و هم پاهاش رو طبق رسم خودشون حنا گذاشته بود. با دیدن این خانوم یاد عصمت افتادم و اینکه چقدر خوبه خیلی ها هنوز فرهنگ و نگاه خودشون رو دارن. یادمه اون موقع بچه ها هی میگفتن عصمت این کارا چیه خب اینجا محیط دانشگاس جدای دلایل منطقی...
-
دائما یکسان نماند حال دوران...
جمعه 8 بهمنماه سال 1395 20:22
فاطمه سال 89 رو مرور میکردم ... دفتر خاطرات قدیمی رو میخوندم. خیلی با اون فاطمه غریبه ام. انگار یکی دیگه نشسته جلوم داره باهام حرف میزنه. گاهی باید چند بار بخونم تا بفهمم منظور خودم رو... پسرفت رو به شدت می بینم... عکس از نوشته های قدیمی حال روز الان خودم رو سالها قبل پیش بینی کردم. + خدایا تغییراتمون رو رو به رشد و...
-
حس پرواز...
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1395 01:22
چیزی که هست من ایمان قوی دارم و مطمنم زندگی و وعده های خدا حقیقت داره و ته دلم مطمنم و وقتی در حال گناه و از تجاوز از حدود خدا هستم مطمن تر میشم ... حتی توی لحظه خطا کاری هام خدا رو بیشتر دوست دارم و خودم رو نزدیک تر می بینم... نمیدونم این چه نشانه ای برای من. ولی من بعد از اون لحظه ها همیشه همونقدر قوی می مونه...
-
خاطره گویی
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1395 23:28
امروز توی پاساژ فریده دوست و هم نیمکتی اول دبیرستان رو دیدم . یادمه بعد از گرفتن دیپلم سریع با پسر عمه اش ازدواج کرد. یه دختر 6 ساله داره و الان شکم دومش رو باردار بود. چقدر زود میگذره... ناخودآگاه بعضی از خاطرات برام مرور شد. وقتی تایم صبح میرفتیم مدرسه سر کوچه منو بهاره همیشه منتظرش بودیم وقتی میرسید یه پسره که...
-
حال سرما خوردگی دار
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 23:39
سرماخوردگی چهارمم رو اعلام میکنم...
-
اَه
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 01:56
خدایا چی می شد یکم خودخواهی و غرور به من میدادی خب! در این برهه از زندگی فقط به آدم های خودخواه و مغرور حسودیم میشه. چرا من اینقدر مزخرفم؟ اینقدر اخلاق های مسخره دارم...؟! هدف از خلقت من با این ویژگی های حال بهم زن چی میتونه باشه؟!
-
نمی تونم سنم و درک کنم!
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 01:51
از دغدغه های یک دختر 26 ساله مجرد چی می تونه باشه؟ از یک جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشم، فقط زنده هستم و سردرگم...
-
ویرانی...
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 01:37
دلم نباید بلرزه وقتی لرزید تموم میشه همه چی!
-
دنیام داره تاریک میشه...
جمعه 1 بهمنماه سال 1395 22:00
خدایا هیچ وقت پشیمونم نکن از مهربون بودنم از اینکه میتونم راحت ببخشم و راحت دوست داشته باشم اطرافیانم رو، از اینکه نوع دوستم. تنها چیزهای خوبی که برام مونده همین هاست...
-
خیلی دردناکِ...
جمعه 1 بهمنماه سال 1395 19:02
اونقدر به زندگی توجهی نمی کنیم تا یهو مثل پلاسکو منفجر میشه و روی سر خودمون و بقیه آوار میشه... #روح همه آتش نشان های عزیز شاد باشه...
-
دو راهی مسخره...
جمعه 1 بهمنماه سال 1395 18:59
باید بین لباس و کتاب یکی و انتخاب کنم و الان مجبورم کتاب رو انتخاب کنم. مجبورم بخرمشون...
-
نمیدونم...
جمعه 1 بهمنماه سال 1395 18:32
اینجوری زندگی کردن بی فایده ترین زندگی دنیاس... تغییر ترس داره، تنهایی توی این همه تغییرات ترسش رو بیشتر میکنه ولی باید از یک جایی شروع کرد بالاخره!
-
دوست داشتنی ها...
سهشنبه 28 دیماه سال 1395 01:07
همه چیز از دوست داشتن شروع می شود... حتی اختراع کردن یک وسیله ای که جهان و بشریت رو تحت تاثیر قرار دهد. مثلا من دوست دارم یک چیز اینجوری داشته باشم. که اون کار رو برام انجام دهد... حتی زندگی کردن خلاقیت می خواهد ...
-
مردهای تکامل نیافته ... ( هنوزم خوی شکارچی بودن درونشون وجود داره...)
سهشنبه 28 دیماه سال 1395 00:18
خیلی دخترها هستند مردی شبیه رویاهایش را پیدا نمی کند، ممکن است مرد شما یک بداخلاق مغرور باشد، که به خنده ها و رویا بافی های شما نگاه عاقل اندر سفیح (صفیح-سفیه و...) یا همان نگاه عاقل به احمق بیاندازد. حتی بی ادب که خیلی تاکید دارد باید عادت کنی به این اخلاق، یا حتی آنقدر بی حوصله که وقت تراشیدن ریش هایش را نداشته...
-
...
دوشنبه 27 دیماه سال 1395 23:32
" ما آدمها آرام آرام انقدر خودمان را سانسور میکنیم که تبدیل میشویم به آدمهای دو رو یا چند رو و بعد اگر کسی بلد نباشد دروغ بگوید انگشتمان را سمتش میگیریم." از مصاحبه هایی که در نت میخواندم...
-
جملات گاه شادی آور :)))))
دوشنبه 27 دیماه سال 1395 22:22
بله ! شنیدم اگه جیش پسر بچه دو ساله رو بریزی جلو در خونه بختت باز میشه!! # دو ساعته دارم به این ایده و فکر میخندم. همش تو فکر حامدم . عید که اومد میبرمش جلوی در جیش کنه :)))) یا بگم جیش رو فریز کنه یا با بسته بندی مطمن پست کنه برام. تا عید شاید بختم باز بشه خب :)))) # خونه ما که هم کف هست مشکلی نیست. به قول دختر خاله...
-
جهانی تاریک و جهانی روشن
شنبه 25 دیماه سال 1395 23:18
چقدر میتونه جهان بینی آدم ها با هم فرق داشته باشه...! فاصله ها از همین جا شروع میشه... # فاصله من و تو از اینجاس تا آندرومدا
-
امیدوارم درست برم
شنبه 25 دیماه سال 1395 23:08
احساس های عجیب دارم... تصمیم های عجیب تر می گیرم...
-
Mon Amie La Rose
شنبه 25 دیماه سال 1395 23:06
لینک دانلــود Mon Amie La Rose دوست من گل سرخ On est bien peu de chose ما خیلی کوچک هستیم Et mon amie la rose و دوست من گل سرخ Me l'a dit ce matin امروز صبح این را به من میگفت A l'aurore je suis née سپیده که زد متولد شدم Baptisée de rosée با شبنم غسل تعمیدم دادند Je me suis épanouie شکفته شدم Heureuse et amoureuse...
-
روزهای بی رمق
شنبه 25 دیماه سال 1395 10:50
چطوره بعضی روزها ازخواب بیدار میشی ، احساس می کنی غم دنیا رو دلت داره سنگینی میکنه!
-
فاصله های در حال انبساط
شنبه 25 دیماه سال 1395 00:46
خب جهان در حال انبساط هست، این خیلی طبیعی هست که آدم ها از هم دور و دورتر شوند...
-
سکانس های شگفت ناک
چهارشنبه 22 دیماه سال 1395 00:36
دوست دارم برم یک جای بلند مثلا قله اورست رو فتح کنم بعد نو ک قله که رسیدم نیشم رو تا بنا گوش باز بزارم، برا همه آدمهایی که منو نمی بینن دست تکون بدم و بازم هم هی جیغ و هورا ... اینجا من خوشحالم ولی وقتی توی اووج باشی کسی نمی بینتت، باور کنید دیده نمی شید. ولی اون وجد درونی رو دوست دارم... تمام مسیر و سختی ها رو تحمل...
-
تفاوت ها...
چهارشنبه 22 دیماه سال 1395 00:10
مثل رنگین کمانی که در شب می درخشد...