-
آدم باید دل داشته بااااااشه...
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1396 14:46
اینکه میتونی تو اووووج بی پولی دست کنی تو جیبت و همون مقدار کم رو که از دستت برمیآد ببخشی یعنی خدا چیزی از خودش به تو داده که با تمام ثروت های دنیا نباید عوضش کرد. امیدوارم ثروتمندی همراه بخشندگی و دست و دلبازی بآشه برای همه :) - همیشه غرغر و ناله که اگه خدا ما رو هم ثروتمند می کرد هم دنیا رو داشتیم هم آخرت رو. می...
-
بتابیم...
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1396 00:58
هر انسانی مثل ذره نور می ماند... تاریک ترین آدمها هم می درخشند، عشق دل را جلا میدهد، روح را متعالی میکند، نگاه ها را زیبا و آدم عاشق همه را درخشنده و زیبا می بیند...
-
درگیری های منو خودم
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1396 10:00
داشتم براش حرف میزدم... -بهش میگفتم نمیدونم من اینطوری ام یا بقیه ام مثل من هستن؟ +در جواب بهم گفت، نگا فقط تویی که اینقدر با خودت و روحت درگیرررری... یکم خودتو رهااا کن، آزاد باش... # دقیقا همینِ، انگار تو قفس هستم نمیتونم پرواز کنم، نفس بکشم... مثل زندانی هام... # عین این آدم های سرگردان تو بیابان که هی رفتن ، هی...
-
درگیری های منو خودم
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1396 09:49
آرزوهای آدم که تموم نمیشن، خواسته هاشم همینطور، ولی به این فکر میکنم چرا همیشه من با ضمیرم ناهماهنگم، مگه میشه اینقدر مخالف باشیم منو اون وره وره جادوی درونم که یه بند بهم غررر میزنه، از اونجایی که فاطمه درونی خیلی دختر خوبی هستش تصمیم دارم بهش گوووش بدم.
-
هایده داره میخونه...
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1396 01:56
آدم اشکای چشماش مثل آب روونه (روان) آدم با چه امیدی تو این دنیا بمونه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 شهریورماه سال 1396 07:42
کی میدووونه سعادتش تو چی می تونه باشه ...؟ توی تاریکی به همه اشیا اتاق که تا بحال دقت نکردید دقت کنید. یکم که نور بود باز دقت کنید. وقتی ام روشن شد همه جا باز دقت کنید... معرفت همراه نوره قطعا. ... پس تا وقتی که معرفت کامل نیست نمیشه گفت ما آدمهای سعادتمندی نیستیم. شاید نقطه آغاز سعادتمندی ماها همین جایی باشه که...
-
ذوق زدگی...
سهشنبه 31 مردادماه سال 1396 22:26
دوست دارم قایم بشم توی گل هایی که گلدوزی میکنم روی قاب های پارچه ایم
-
نامه خط خطی
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1396 16:08
آدم وقتی یه چیزی رو گم میکنه ، میگرده دنبالش، نمیدونه کجا باید پیداش کنه، تو دستای کیِ، کجاست، تو کدوم هدف پنهان شده... هی سوال میکنه از خودش: اصلا کجا گم شد؟! چطور گمش کردم؟! نکنه از اول هم نداشتمش و فقط خیال داشتنش رو داشتم؟! حالا کجا باید باشه!؟ خدایا : نوشته بود اگه میتونستی بخدا پیام بدی چی میگفتی؟ مینوشتم: خدایا...
-
خدا صدامو میشنوی...
سهشنبه 24 مردادماه سال 1396 23:32
اشک من بند بیا... روز به روز وضعیت زندگیم داره بدتر میشه ... هیچ راهی به ذهنم نمیرسه ، نمیدونم باید چکار کنم واقعا! هیچ راه درستی به ذهنم نمیرسه... میترسم از این روند...
-
سفرآنه..
سهشنبه 24 مردادماه سال 1396 00:23
مامان و بابام امروز رفتن سفر حج
-
ساکت باش لدفا...
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1396 22:43
خوبه تنهایی هر کسی بره یک گوشه بشینه و کاری با مالکش نداشته باشه...
-
عجبـــاااا
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1396 22:39
مامان این پسره امروز باز اومده بود خونه ما ، هر چی بیشتر میگذره میگم مرده شور شیوا رو ببرن ... نمیدونم چرا جزییات زندگی ما رو به این زنِ گفته . خیلی از دستش عصبانی هستم. اومده بود که بگه نگا شما و همون خاله اتون هیچی نیستین ، دامادتون که کارش فلانِ و ... مامانِ منم با صبوری و خیلی آروم جواب شو داد تا بلکه شرش کم بشه...
-
عصبانی طوری
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1396 11:08
امروز ساعت 8 صبح قرار بود بریم فنی حرفه ای آزمون عملی حسابداری بدیم. کارمند محترم که مسئول آزمون است و عضو شورای شهرم است ساعت 9 اومده، بعدش ما بردن پیش یه آقایی که نمیدونه چی میخواد، میگه کتاب همراهتون هست من ازتون ازمون بگیرم ، منم گفتم یعنی نمیدونید باید چطور آزمون بگیرید، واه! یکی رفته کتاب اورده، چن تا سوال شفاهی...
-
آزادی
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1396 02:59
آزادی قطعا دردآوره...
-
میشه بهشون گفت کلاغ های خبر رسان...
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1396 02:58
یکی از رسالت های اقوام و فامیل های نزدیک اینِ که خبر ازدواج و بچه دار شدن همه اون هایی که خواستگاری من اومدن رو بهم میرسونن... هدفشون نامشخصه ولی نمیدونم مجرد بودن من دقیقا چه کسی رو داره اذیت میکنه! و معمولا سرزنش میشم بخاطر خیلی اینکه جواب رد دادم و از نظر اون ها دلایلم خیلی پیش و پا افتاده بوده و من خیلی پرادعا...
-
Start Over Now
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1396 02:51
و حالا شاید یک شروع تازه باشه، پذیرفتن همینی که هست. همین زندگی ، همین خودم که خیلی جاها ضعیف هستم. پذیرفتن این همه دور افتادگی ، پذیرفتن و بخشیدن خودم...
-
دلگرم کنندس...
سهشنبه 17 مردادماه سال 1396 20:20
توی این دوره از زندگیم بزرگترین چیزی که بدست اوردم این بوده که حال بد پایدار نیست، و وقتی ناراحتم زمین و زمان رو بهم ندوزم و بدبیراه نگم به عالم و آدم...
-
بازیگر جنگجو آنه اش..
دوشنبه 16 مردادماه سال 1396 02:34
من همیشه فرار کردم... و با یک چیز بدتری روبرو شدم و مجبور بودم با اون بجنگم و یا کنار بیام... این بار میخوام بمونم و با همه چی روبرو بشم... یک چیزی قوی نگهم داشته و اینکه پایانش حتما خوب میشه... این قصه هنوز ادامه داره و ادامش رو من مینویسم... # کل لذت های زندگی به جنگیدن ، اونقدر به این تلاش های بیهوده و شکست ها عادت...
-
نگراانم میکنه...
دوشنبه 16 مردادماه سال 1396 02:28
دیگران خیلی بیشتر از حد قابل تصوری قبولم دارن و روم حساب باز میکنن... علتش برام نامعلومه... این که مسئولیت نمیاره؟ اونقدرام که اونها فکر میکنن قوی نیستم و اعتماد بنفس بالایی ندارم...
-
ماجرای حماقت ها...
دوشنبه 16 مردادماه سال 1396 01:44
نمیدونم چرا قدرت تعریف اتفاقات و ماجراهای اخیر رو ندارم... خلاصه اش و مینویسم که یادم باشه همیشه حماقت هام... شیوا به قول خودش دختر عمه اش که حوزه علمیه کار میکنه دستش توی کار خیر هست و خانواده ها رو بهم معرفی میکنه. منم قبلا با توجه به تعریف های شیوا فکر میکردم همین طور باشه، همینقدر خیرخواه و خیِر!! وقتی تاکید...
-
روزمرگی هاا
شنبه 14 مردادماه سال 1396 00:55
این مدت درگیر بودم با دو تا خواستگار کاملا متفاوت... اولی که خیلی محترمانه اومدن و منم خیلی مودبانه رد کردم... دومی خیلی یرخی و سرزده اومدن و خیلی پرماجرا تموم شد... #هربار از شیوا متنفر میشم ولی هربار که باز بهم سلام میکنه یادم میره،همه،چی! اینبار همه پیامهاش رو که بهم توهین کرده رو نگهداشتم مرور کنم یادم نره چی گفته...
-
دل شب محرم اهل راز است
شنبه 7 مردادماه سال 1396 04:46
نباید شب ها رو از دست داد... شب پر از رازه... پر از روح های امدادرسانِ... پر از خیال های پر آرامش... مسائل حل شده.... شب پر از وحیِ... پر از،فرشته های وحیِ...
-
ما نگاهی ، ایمانی از تو بس است...
شنبه 7 مردادماه سال 1396 04:30
ب ا همه آشفتگی و نگرانی هام... میشه زندگی کرد... اسم این روزها میتونه هر چیزی باشه... تلاش و امید... تلاش و ترس... تلاش و شکست... شکست و ناامیدی... بیراهه و خطا... تلاش و بازگشت... وقتی صفر باشی بی پروا میشی... شاید ایمان رفته ام بازگشت... شایدم قوی تر شدم... و ضعفم رو فراموش کردم... جسارتت برای بدست اوردن بیشتره چون...
-
نمیدونم چم شده....
جمعه 6 مردادماه سال 1396 08:14
کاش تموم بشه این روزها...! نگرانی، استرس، ترررس مثل خوره افتاده به جووونم...
-
مثل آغاز خلقتم...
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1396 10:48
خدایا حالم رو خوب کن...
-
زودتر به دیدارم بیااا
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1396 10:42
کاش می شد ادم چشماش رو می بست، در همون حال دور میشد ، دور میشد از دردهای جسمی و روحی... می کَند از زمین ، می شد یک نقطه و به ازل می پیوست... به نقطه آغاز می رسید...
-
آدم ها بدون رویاهاشون گم میشن...
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1396 03:57
بازگشتن به سرزمینی که دوران بچگیمو همش اونجا بودم لذت بخش هست... دفتر خاطرات هامو مرور میکردم و رویاهامو یادم می اومد... به همه چیز فکر میکنم و رویا میبافم... یعنی میشه یک روز... . . . خودمو وسط یک عالمه رویا پیدا میکنم ... آدم ها بدون رویاهاشون گم میشن... اونقدر میشه عمیق شد که بتونم خودمو با همه کائنات یکی کنم...
-
بازگشتن به سرزمین خیال...
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1396 03:42
نمیدونم کجا رویاهامو گم کردم و دیگه دنبالشون نرفتم... ، اینکه آدم دنبال رویاهاش بره جسارت میخواد. اعتماد بنفس میخواد. من یکجایی رویاهاو گم کردم دیگه دنبالشون نرفتم فک کردم رویا دست نیافتنی اونقدر که دورم پر شد از آدم های بی رویا... و منم یک آدم که اعتماد بنفس نداشت... گذشت و تموم شد... دوباره میخوام پیدا کنم خودم رو...
-
میچرخه...
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1396 03:35
رویا میبافم... خیلی وقته رویا نبافتم...
-
متغیر ها تغییر کرده واقعا!
سهشنبه 3 مردادماه سال 1396 23:01
آگاهی نسل جدید بالا رفته، شما اگه پیش یک فرد که متولد 80 هست بشینی اصلا احساس نمیکنی ازت کوچیکتره یا کمتر از تو میفهمِ... خیلی چیزها رو درک میکنن. درسته تجربه اش کمتره ولی این نسل ، نسل دانش و آگاهی است .کمتر چیزی و الکی می پذیرن درست ادامه ما هستن ... هم خوبه هم ترسناکه ولی حالا که میفهمن ، درک میکنن باید آموزش های...