-
میو میو های مادرانه :)
جمعه 26 شهریورماه سال 1395 03:07
هر سال از گربه ای مینویسم که توی حیاط خونه ما بچه هاش و به دنیا میاره...! این بار جایی دیگه به دنیاشون اورده ولی اینجا بزرگشون کرده. از اول تابستون درگیرشونیم. بیچاره گربه ی مادر، در نبودش فک کنم در حیاط باز بوده یا از راه آب اینا رفتن ( یعنی 4 تا توله گربه که خنگ بازیاشونو دوست داشتم). مادره از صبح تا همین الان داره...
-
فصل گریه
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1395 14:04
اعتیاد یه درده. اینکه حتی اگه طرف ترک کنه و پاک بشه بازم دیگه برات مهم نیست و تصمیمت برا طلاق جدی هست یه قضیه جدایی هست بنظرم...! فاطمه نوشت: * من هیچی نمیدونم ، مغزمم هنگه هنگه. واقعا چیزی نمیدونم . ولی از یه جایی به بعد آدمها بهم گره میخورن حتی اگه از هم جدا بشن ... * درمورد خیلی چیزا حرف زدن میشه قضاوت ... * یه آیه...
-
اینو باید جزء بیماری های لاعلاج و مسری دسته بندی کنن!!
جمعه 19 شهریورماه سال 1395 02:14
بعضی آدما هستن با پنبه سر میبرن؟ با اینا باید چیکار کرد؟ چطور میشه براشون تله گذاشت چهره واقعیشونو نشون خودشون بدی؟ میدونید که این آدمها رو هیچ وقت نمیشه انگشت اتهام سمتشون دراز کرد! نمیشه هم از شرشون خلاص شد! کاری به کارشونم نداشته باشی باهات کار دارن! هی میخوان درد کنن تو دلت! روی زیادی هم دارن! هر کاری ام کنی روشون...
-
خسته شدم خب...::|
جمعه 19 شهریورماه سال 1395 02:01
این باغ هم برای من شده دردسر. هر هفته مهمون میاد . هر روز یه فرزندی یه فامیلی دوستی آشنایی میخوان برن باغ. بنده هم که در بخش خدماتی خونه فعالیت میکنم باید باشم حتما و اگه نباشم اصلا نمیشه یا اگه نرم میگن این قهره و چش شده و میشه یه داستانی بس طولانی برای خاله زنک بازی های بعضیا که خبرش توسط بی بی سی های توی خانواده و...
-
این ننگین تر از ترکمنچای و ... است حتی...!!!
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1395 23:39
بعدها فرزندان ما به ما ننگ میفرستن با این قردادهــای ننگین!
-
آخر عاقبت مهندسی
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1395 23:20
مهندسای برق هنرمند یا هنرمندهای مهندس برق :دی امروز سفارش کیف گرفتم :دی دوستان فارق التحصیل مهندسی الکترونیک ، مخابرات و ... البته دخترها (اکثرن اونایی که ساکن شهرستان هستیم) همه هنرمند شدن:) یا خیاط شدن یا ربان دوزی و گلدوزی میکنن یا گلیم بافی و چرم دوزی ، سیاه قلم کا رمیکنن. یه عده هم خونه داری و بچه داری و ... بنده...
-
خدا رو شکر خوب شدم
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 23:49
اگه مثل من خیلی سینگل هستین ، هیچ وقت آهنگ گوش ندید. نتیجه ای جز افسردگی نداره:| یه جوری میخونن آدم تو محظوریت گیر میکنه و هی تو ذهنش دنبال یکی میگرده بهش فکر کنه! یا باید به خودت شکست عشقی بدی یا یکی پیدا کنی که مثلا الان عاشق هستی!!! گند زدن به موسیقی:| به نظرم برای اونی که شکستی خورده یا زندگیش پر از خاطرات یک نفره...
-
از این به بعد نامه های سرگشاده هم مینویسم :))))
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 23:36
توی وصیت نامم حتما اول آدرس وبلاگم رو مینویسم :) # یکی از دلایلی که هیچ وقت اینجا رو ترک نکرم این بوده که خیلی راحت میتونم به گذشتم برگردم وسیر تحول خودمو ببینم :استیکر دلت جیز بهزاد که همش وبلاگت رو حذف میکنی: # البته میشه توی دفتر هم نوشت و یه سری خوبی های دیگه داره ولی نگهداری اون دفترها یکم سخت شده برام همون قدیمی...
-
مروری بر خاطرات
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 02:52
اینم عکس اون گل چیدن های من که به بهار گفتم میزارمشون # صبح جمعه بهار 94 رفته بودیم پیاده روی تا "هفت تپه" یادش بخیر خیلی روز خوبی بود :) روز قبلشم هندونه خریده بودیم بریم خونه فاطمه اینا چن تا دوستانو دیدم رفتیم وسط پارک به خوردن هندونه :دی چاقوی مورد نظرم چاقوی توی کیف منه که همیشه همراهمه یادمه میخواتسم...
-
عجبــــا!!!
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 01:31
زن عموم اسم منو توی گوشیش، عروس 4 سیو کرده (سه تا عروس داره) سه سال پیش بود یادم نیست دقیقا ! رفته بودیم باغ ما زن عموم منو گیر اورده بود داشت خواستگاری میکرد برای پسر چهارمش پوریا، همونجا بهش گفتم زن عمو منو پوریا دو دقیقه نمیتونیم همو تحمل کنیم معمولا جنگمون میشه بیخیال!! ( هم سن هستیم و از بچگی همینجور بودیم. آبمون...
-
جیگر مامان رو
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 01:09
مامانم خطاب به بابام: با فاطمه اینجور حرف نزن این خیلی حساسه :)
-
و حتما خدایی در این نزدیکیست که همیشه همراهم هست... :)
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 01:06
وقتی به عقب نگاه می کنــم خیلی روزهــا رو زندگی نکردم. روزهایی که پر استرس بودن و منتظر بودم تموم بشن زودتر ، روزهایی که غصه خوردم، روزهایی که با بی برنامگی گذشت و... گذشته دیگه مهم نیست چون تموم شده ولی از ته قلبم دوست دارم لحظه لحظه عمرم رو زندگی کنم و لذت ببـــرم حتی اگه روزهای سختی پیش روم باشه ... یک بنده خدایی...
-
حواسمون باشه :)
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1395 00:48
هر چیزی که در جستن آنــــی، آنــــی... تا در طلب گوهـــر کانی کانــــی تا در هـوس لقمـــهٔ نانی نانـــی این نکتهٔ رمـــز اگر بدانی دانــــی هر چیزی که در جستن آنی آنـی "حضرت مولانا"
-
عمیق تر باشیم...
شنبه 13 شهریورماه سال 1395 02:23
بنظرم قوانین جهان و حتی عدالت خدا از این استدلال های ساده و سطحی و حق به جانبی که بشر تصورش رو میکنه فراتر و پیچیده تره. یه جاهایی همه ما فک میکنیم خب حق با ماست و معمولا از جملاتی مثل خب زندگی خودمه، خب حق منه و ... استفاده می کنیم و خودمون رو مسئول نمیدونم و هیچ رابطه عرضی و طولی بین خودمون و اطرافیانمون و حتی طبیعت...
-
استیکر عمه قربونش بشه :)
جمعه 12 شهریورماه سال 1395 00:48
# این بچه رو یا موهاش و کوتاه نمیکنن یا کچلش میکنن. البته خبر رسیده بردنش آرایشگاه
-
خاکم حاصلخیز بوده احتمالا!!!
جمعه 12 شهریورماه سال 1395 00:40
من جوری میگم رژیمم که هر کی ندونه فک میکنه من 100+ کیلو ام. همش میخوام 5 کیلو کم کنم اینم دستاورد شیراز رفتنم بود!!! خدا یه استعداد رو خیلی خوب بهم داده اونم در زمینه افزایش وزن بصورت تصاعدی هست! اینو کمش نکنم باید منتظر بیشتر از این باشم. یکی هر چی میخوره دریغ از یک گرم اضافه کنه, دنیا به کامش هست. (دربرخورد با چنین...
-
گشنمه!!!
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1395 03:27
چرا من سه ساعته دارم تو رختخواب ووول ( vol) میخورم خوابم نمیبره؟ از گشنگی ام دارم میمیرم!!!
-
آرزوی عاقبت بخیری دارم برای همه مان:)
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1395 01:57
مثلا دلت گرفتــه به دوستت پیام میدی که یکم با هم حرف بزنید حالت بهتر بشه فکرای متفرقه نکنی! همین چه خبر رو که میگی آمار 99/99 درصد از بچه ها رو میگیری که ازدواج کردن. یهو دلت میگیره بیشتر غرق تنهایی میشی! فاطمه نوشت: 1- میدونید که دخترا ازدواج کنن دیگه هیچ خبری از هم نمیگیرن. کلا دوستای دختروشون رو بلاک میکنن انگار!!...
-
که بهترینیش همون "صراط مستقیم" هست
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1395 23:36
مهم نیست در کجــای این جهــان ایستادیم مهم اینـــه که در چه مسیری داریم قدم برمیداریم:)
-
خیلی باهاش خاطره دارم:)
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1395 23:56
آهنگ زیبای بی کلام Good Times اثر Vangelis
-
چه خــوش گفت سعــــــدی
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1395 22:48
کســـی نیـک بینــد به هر دو ســرای که نیــکی رســاند به خلق خــــــدای
-
استیکر یک عدد فاطمه با پاهای پر از تاول :(
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1395 22:16
نمیدونم کفش ها با پای من سازگاری ندارن یا پای من با کفش ها!!! بین 4 جفت کفشی که دارم فقط یکیش که مثل پهلوانی دلاور 3 ساله داره پابه پام قدم برمیداره و فقط رنگ و روش رفته بهم آزار نمیرسونه! # بازم خدا رو شکر این کفش جدیده میشد پشتش رو خم کرد و گرنه اون همه مسیر رو من چطور پیاده می اومدم! بخدا اگه فک کنید اندازه کرایه...
-
اهدنا صراط المستقیـــــم :)
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1395 11:06
گاهی خیلی خطا میکنی به هر دلیلی یکی از علت خطاهای گذشته ام عجول بودنم بوده، ترسیدن، ناامیدی از خدا بود. این بار تصمیم گرفتم درستـــترین مسیر رو انتخاب کنم به هر قیمتی هم که شده. سخت هست ولی میشه با صبر و تلاش همه چیز رو درست جهت دهی کرد. تحمل همه این رنج ها و سختی ها چون میدونم دارم توی مسیر درست قدم برمیدارم بهم...
-
یه چیزایی از دردم گذشته شده سرطان بیکاری!!
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 00:59
پارسال توی کافی نت نشسته بودم یک پسره اومده بود پروژه کارشناسیش رو از روی سایت کتابخانه دانشگاهش دانلود کنه و پرینت بگیره، نمیدونم برای چه کاری. مهندسی عمران سازه از یک دانشگاه دولتی خوب هم فارق و التحصیل شده بود. امروز دیدمش مرغ فروشی زده بود!!!
-
من متعلق ب این دوره نیستم انگار!
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1395 00:27
گاهی فکر میکنم کاش صد سال قبل تر یا صد سال جلوتر به دنیا آمده بودم!
-
منظورش من بودم :)
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1395 12:50
برای اینکه هانیــا رو سرگرم کنم عکسای خانوادگی رو نشونش دادم. برگشت گفت: اینم خاله که همیشه میخنــده :استیکر خاله قربونش بشه:
-
بازگشـت :)
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1395 23:48
برگشتـــم:) سفر خوبی بود خدا رو شکر:)
-
خدا لعنتش کنه
یکشنبه 31 مردادماه سال 1395 03:01
خیلی عصبانی ام. مثلا از اینکه بین دو نفر بهم بخوره و کارشون به طلاق بکشه، چی بهش میرسه؟ قبلا هم این کار رو کرده و باعث جدایی و از هم پاشیدن یک زندگی شده. این بار خودم از خجالتش درمیام!!!
-
:)
یکشنبه 31 مردادماه سال 1395 02:32
خدا رو شکر برادرم همسری خیلی خوب داره، اینکه حوصله به خرج میده و شرایط رو به خوبی میتونه مدیریت کنه. امیدوارم دوره درمانیش به خوبی طی بشه و بی بازگشت باشه. قول دادم خانوادم چیزی نفهمن:) خدا خودش یاری کنه:)
-
!
جمعه 29 مردادماه سال 1395 02:15
به زنداداشم میگم که داداش من تو زندگیش دنبال چی هست؟ چی از زندگیش میخواسته؟ میگه نمیدونم! من: مگه وقتی میخواستید ازدواج کنید نپرسیدی ازش؟؟ اون: یه لبخند تلخ... * این روزها بیشتر از هر چیزی از ازدواج میترسم ! اونقدر که زندگی داغون می بینم اطرافم...!